جمهوری اسلامی مشروعیت ملی ندارد. سقوط جمهوری اسلامی یا تغییر رفتارش یک ضرورت است. در غیر این صورت، باید به فروپاشی کشور یا به ظهور یک مستبد دیگر تن دهیم. این امر اما متضمن همبستگی ملی است؛ امری که همگان به آن اذعان داریم. با این حال، شرایط موجود فعالیت سیاسی اوپوزیسیون، نشانههای امیدبخشی ارائه نمی دهد تا سازوکار تأثیرگذاری را در جهت شکل گیری همبستگی ملی ایجاد نماید؛ بلکه منتظرند تا حکومت یا مانند اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی گردد! یا مانند عراق مورد حمله نظامی واقع شود. در این نوشته سعی دارم به مهمترین دیکتوم اوپوزوسیون موجود اشاره کنم که در بنیاد، با همبستگی ملی مغایر است.
مهر سال ۱۴۰۱ در اوج اعتراضات موسوم به “زن؛ زندگی؛ آزادی” از سوی وزارت اطلاعات برای چهارمین بار در ۳ دهه گذشته بازداشت شدم[۱]. عدهای آن اعتراضات را «شوریدن انقلابی» ایرانیان -بخصوص نسل جوان- علیه «باورهای دینی و مذهبی» جامعه ایران تحلیل کردند؛ خیزشی که در سوزاندن روسری زنان نمود پیدا کرده بود. عدهای نیز –همچون دفعات پیشین- آن اعتراضات را آغازی بر پایان جمهوری اسلامی خواندند و سقوط حکومت را تا آخرین ماههای سال (۱۴۰۱) وعده دادند. این در حالی است که پیش از این، اعتراضات دی ۱۳۹۶ نیز، با وجود چنین وعده هایی، از سرتیتر اخبار روز گذشته بود. در ۲ماه و نیم که در بازداشت بودم با بسیاری از جوانان معترض همسلول و همکلام بودم و زمانی که آزاد شدم دیدم چقدر تحلیلها از اتفاقات آن دوران دور از حقیقت است.
در شهریور ۱۳۹۸ در مقالهای تحت عنوان «گذار از جمهوری اسلامی از توهم تا واقعیت»[۲] به اعتراضاتی همچون دی سال ۱۳۹۶ اشاره نمودم و تذکر دادم که رخدادهای احتمالی گسترده تر از آن، نهتنها به تغییر رژیم منجر نخواهد شد، بلکه موجب تغییر رفتار حاکمیت نیز نخواهد گردید. دلیل آن را این دانستم که لوازم تغییر رژیم ایران موجود نیست و آشفتگیها؛ اشکالات و آفتهای متعددی گریبانگیر فعالین و فضای سیاسی مخالفین شده است. از آن تاریخ تا کنون، ۲بار اعتراضات سراسری در ایران رخ داده است، (آذر ۱۳۹۸ و مهر سال ۱۴۰۱). متاسفانه این حوادث، بجز آسیبهای جانی، جسمی و روحی برای جمع بسیاری ازشهروندان، نتیجهی مدعایی اپوزوسیون را هنوز در پی نداشته است.
یکی از اصلیترین آفاتی که فعالیت سیاسی اوپوزسیون ایران را آلوده کرده و به آن توجه نمیشود، تأکید بر «مبارزه با اسلام» به جای «مبارزهی سیاسی» با رژیم جمهوری اسلامی ایران است. آفتی که آشفتگی در فضای اوپوزسیون، هم علت و هم معلول آن است. توجیه این است: مردم از اسلام زده شده و دینگریز گردیدهاند. دلیل این اسلامزدگی هم این عنوان میشود: این حکومت «اسلامی» است و «ملاها» نیز در مسند حاکمیت تکیه زدهاند. نتیجهگیری آنان نیز این است: باید به این «دینزدگی» بیشتر دامن زد تا «ملاها» را کنار زده و در نتیجه حکومت از بین برود. در واقع، مبارزه با سبک زندگی عامه مردم تبدیل به یک استراتژی برای از دور خارج کردن «ملاها» شده است تا از این طریق «حاکمیت» را بدست بگیرند! من چنین استدلال مطلقگرایانه را دور از واقعیت می دانم، چرا که جامعه ایران بسیار متنوع بوده و در هیچ بخشی –چه سیاسی چه عقیدتی- یک دست نیست. همچنین، آن را از جمله طرحهایی میدانم که دستگاه ضداطلاعات جمهوری اسلامی و بازیگران نفوذیاش در بدنه اپوزیسیون به شکل ماهرانهای تبلیغ کرده و از آن بهره میبرند تا ایده تغییر رژیم را عقیم کرده و معنا و مفهوم دموکراسی و سکولاریسم را از واقعیت تهی کنند. به ویژه اینکه، کسانی که بر طبل چنان استدلالی میکوبند، از بیان هیچ توهین و دروغی در اشاعه «اسلام ستیزی» نیز ابا ندارند؛ رویه ای زشت که جمهوری اسلامی آن را نمایندگی میکند و باید گفت که در این راه بسیار موفق نیز بوده است.
اساسا دینزدایی نهتنها امری محال و ناشدنی است بلکه با مواد مختلف منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد و روح دمکراسی مغایرت دارد. ضمن اینکه کشورهای کمونیستی پیشتر تلاش خود را برای ریشهکنی ادیان در میان تودههای مردم کرده و ناموفق بودهاند. برخلاف آنچه که عدهای تلاش دارند تا در فضای مجازی دینگریزی جامعه ایران را به تصویر بکشند و ترویج کنند؛ در فضای حقیقی وضعیت بسیار متفاوت است. آنچه که در جامعه ایران در حال وقوع است دینگریزی نیست؛ بلکه گریز و نفرت از «دین سیاسی» و دخالت حکومت در امور مذهبی مردم است. مردم از دینی که حاکمیت سعی در ترویج آن دارد تا ایشان را منقاد خود سازد، برائت می جویند.
شکی نیست که بخشی از جامعه ایران مانند بسیاری از جوامع دیگر باور به هیچ دین و آئینی ندارند. ولی این بدان معنا نیست که همهی مردم ایران از دین و مذهب خود روگردان شدهاند. بخش بزرگی از مردم ایران مسلمان سنی مذهب میباشند که بسیار به عقائد خود باورمند هستند. همچنین بسیاری از مسلمانان شیعه نیز پایبند به باورهای مذهبی خود میباشند و اتفاقا با تکیه بر عقاید مذهبیشان با حاکمان جمهوری اسلامی به شدت مخالفند. اگر جمعیت اقلیتهای غیرمسلمان ایرانی را به عنوان پیروان دین و مذهبشان در کنار ایرانیان مسلمان قرار دهیم، در می یابیم که مردم ایران «دینمدار» هستند اما با «سیاست دینی و دین سیاسی» مخالفند. استدلالهای اوپوزیسیون که پیشتر آوردم، عمدتا برساختهی سایبریها و کسانی است که از بخشهای امنیتی جمهوری اسلامی خط می گیرند. آنها سعی دارند «اسلامستیزی» را جایگزین «مبارزه سیاسی» کنند و مخالفت با جمهوری اسلامی را به «مخالفت با اسلام» معنی دهند. بدین وسیله، جمهوری اسلامی دستمایهای پیدا میکند که دوام خودش را برای بخش بزرگی از جامعه توجیه کند: “اگر من (جمهوری اسلامی) نباشم، اسلام نیز از بین خواهد رفت.”
به همین ترتیب، رابطهی مردم با روحانیون نیز مشخص میگردد. «روحانیون حکومتی» مورد غیظ و نفرت مردم هستند و «روحانیون غیر حکومتی» مورد احترام و منشأ تاثیر عمومی میباشند. جمهوری اسلامی از آخوند بیشتر از هرکسی میترسد و برای همین است که نیاز دارد وجهه روحانیت را در اذهان مردم تخریب کند. جمهوری اسلامی می داند بدنه روحانیون مخالفش گسترده و باسابقه است، پایگاه اجتماعی و دینی ایشان در میان مردم بسیار جدی است. باید عرض کنم اگر باورهای دینی در بین مردم کمرنگ شده و روحانیون تماما نفوذ خود را در میان همهی جامعه از دست دادهاند و مردم اعتنایی به آنان نمیکنند؛ چه دلیلی دارد تا حکومت با ابزارهای گوناگون فشار، مراجع و روحانیون برجسته و منتقد را مورد بیحرمتی، حبس و حصر قرار دهد تا ارتباطشان با عامه مردم قطع یا به حداقل برسد؟.
من خود یکی از کسانی هستم که حکومت ۳۵ سال است که با ایجاد محدودیتها سعی کرده تا با عامه مردم برخورد رودررو نداشته باشم و اجازه تدریس و سخنرانی حتی در جمعی کوچک را ندارم؛ با این حال منشأ اثراتی در میان جامعه و فعالین ایران بودهام که به چند مورد آن بطور اختصار اشاره میکنم:
- در مرداد ۱۳۸۱ در پی عملیات انتحاری در اسرائیل[۳] که منجر به کشته شدن تعدادی از شهروندان اسرائیل گردیده بود اطلاعیهای را در محکومیت آن عملیات منتشر کردم و به حق مالکیت بیت المقدس از سوی یهودیان با استناد به آیات قرآن تاکید نمودم که باعث شد تا از آن پس برخی از فعالین فرهنگی و سیاسی با ترس کمتری نسبت به مناقشات ایران و اسرائیل در محافل دانشگاهی، حوزوی و رسانهای سخن بگویند. در همین راستا، مصاحبهی که در دی ۱۴۰۰ با شبکه ۱۲ اسرائیل[۴] به خاطر اهداء کتاب عزرا به رهبر دینی اسرائیل هاراو اسحق یوسف[۵]؛ و تاکید بر روابط دیرینه دو ملت ایران و اسرائیل داشتم موجب شد تا فعالین سیاسی داخلی و خارجی با شجاعت بیشتری از سیاستهای جمهوری اسلامی علیه مردم اسرائیل انتقاد نمایند و برخی با آرامش خیال و بدون ترس از اتهام وابستگی به صهیونیست حتی به آن کشور سفر کنند.
- در بهمن ۱۳۸۳ در اطلاعیهای به خاطر اهداء کتاب مزامیر حضرت داوود به بازماندگان قربانیان ۱۱ سپتامبر[۶](که هماینک در کتابخانه کنگره امریکا نگهداری میشود[۷]) برای اولین بار پس از اسقرار جمهوری اسلامی از حق حیات بهائیان در کنار دیگر ادیان نوشتم که اگر چه برخورد انتقادی اندکی از روحانیون را در پی داشت اما باعث شد تا برخی از فعالین حقوق بشر بدون ترس از حقوق انسانی و شهروندی بهائیان سخن بگویند و دفاع کنند. این حمایتها زمانی به اوج خود رسید و به سطح جامعه سرایت کرد، که در اردیبهشت ۱۳۹۳ آیهای از “کتاب اقدس” بهائیان را در قالب تابلویی، خوشنویسی و تذهیب نمودم[۸] و به تمامی بهائیان جهان بخصوص هموطنان بهائیام تقدیم کردم تا سندی نمادین و ماندگار از احترام به کرامت ذاتی انسان، نوعدوستی و همزیستی مسالمتآمیز بدون توجه به تعلقات دینی، مذهبی و عقیدتی باشد.(آن تابلو هماینک در بیتالعدل بهائیان جهان در حیفا نگهداری میشود).
- و اما در تیر ۱۳۹۸ بمنظور توجه دادن جوامع و فعالین سیاسی و حقوق بشری به حمایت از حقوق انسانی «نوکیشان مسیحی»، صفحاتی طلاکاری شده از کتاب انجیل متی[۹] را به واتیکان فرستادم و اطلاعیهای را به همین جهت تنظیم کردم اما متاسفانه شخصی که از فعالان رسانهای و سیاسی ایرانی است و قرار بود آن هدیه را به واتیکان تحویل دهد؛ بخاطر طمع شخصی از تحویل آن صفحات خودداری کرد و از آن تاریخ تا این لحظه به هیچ یک از پیامها و تماسها پاسخ نمیدهد. قطعا اگر آن فرد دچار طمع مادی نمیشد اکنون حمایتهای گوناگونی از نوکیشان مسیحی در بین جامعه ایران، بخصوص از سوی فعالین سیاسی و حقوق بشری انجام میگردید و توجه جهانی را نسبت به شرائط آن افراد جلب میکرد که متاسفانه به انجام نرسید؛ و این قشر همچنان به دلیل بیتوجهی جامعه مدنی، فعالین سیاسی و حقوق بشری ایران در فشاری مضاعف قرار دارند بگونهای که گویی چنین اشخاصی اصلا در جامعه وجود ندارند. امیدوارم این نوشته حداقل تاثیری مختصر در وضعیت آن افراد داشته باشد.
اینها تنها بخشی کوچک از تاثیراتی است که اقدامات و فعالیتهای من بر جامعه مدنی و سیاسی ایران داشته است. روحانیون شیعه و سنی مخالف و منتقد دیگر نیز بر اساس جایگاه و مقبولیت خود تاثیرات بسیاری بر جامعه ایران داشته و دارند. اما با کمال تاسف عدهای از فعالین سیاسی، رسانهای نسبت به این تاثیرات یا سکوت پیشه میکنند و یا منکر چنین تاثیراتی میشوند؛ یا سعی میکنند بدون اشاره به منشأ اثر، آنها را مصادره به مطلوب کنند. متاسفانه برخی از مخالفین جهوری اسلامی –دانسته یا نداسته- نمیخواهند این واقعیت اجتماعی را درک کنند که:
یکم: حکومت ایران اگرچه اسلام را در نام خود به یدک میکشد به هیچ عنوان حکومتی دینی نیست و تنها دین را ابزاری برای مقاصد سیاسی خود نموده است؛ به همین دلیل اگر مصلحت حکومتش اقتضا کند در اماکن مذهبی بمبگذاری کرده یا نمادهای مقدس دینی را به آتش میکشند تا به منافع سیاسی خود برسد؛ کارهایی که بارها در مقاطع مختلف انجام داده و اسناد و مدارک آن نیز منتشر شده است.
دوم: بر خلاف آنچه که عدهای سعی دارند القا کنند، مذهبی یا روحانی بودن به هیچ عنوان به معنای حامی حکومت بودن نیست. افراد مذهبی بسیاری هستند که با رژیم جمهوری اسلامی به شدت مخالفند؛ همچنین روحانیون بسیاری هستند که یا مخالف رژیم جمهوری اسلامی بودهاند یا منتقد سیاستهای آن میباشند که در ابتدای سال ۱۴۰۱ نام تعدادی از روحانیونی که از ابتدای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی اعدام؛ محبوس؛ محصور و محدود شدهاند را منتشر نموده بودم[۱۰]. بسیاری از جامعه ایران، باورمند به اعتقادات مذهبی خود هستند ولی نهتنها طرفدار و حامی حکومت نیستند بلکه از اعتقادات مذهبی که حکومت آن را رواج میدهد انزجار دارند؛ به همان نسبت نیز که روحانیون حکومتی –چه اصلاحطلب چه اصولگرا- مورد نفرت عمومی میباشند، روحانیون غیر حکومتی مورد احترام و منشأ اثر هستند.
این باورمندان مذهبی مخالف حکومت، اکثرا همانهایی هستند که پیشتر در نوشته سال ۱۳۹۸ «اکثریت خاموش» خواندم و امروزه آنان را به «قشر خاکستری» تعبیر میکنند. اکثریت اینان خواهان گذار از جمهوری اسلامی به نوعی از حکومت هستند که اصول حقوق بشر سازمان ملل در آن مورد توجه و اجرا باشد. اما وقتی عدهای بجای تاکید بر «جدایی نهاد دین از دولت»، «رواداری و همزیستی مسالمتامیز» و «مبارزه سیاسی» با رژیم مستقر جمهوری اسلامی که داری توان مالی، نظامی و قدرت سرکوب میباشد؛ به «اسلامستیزی» و «نفرتپراکنی دینی» دامن زده و میخواهند اسلام را از ایران ریشهکن کنند؛ اکثریت مردم نگران شرایط اخلاقی و اجتماعی کشور پس از جمهوری اسلامی میشوند و برای تغییر حکومت با مخالفین همراهی نمیکنند. زیرا -چه بپذیریم چه نپذیریم- جامعه ایران مانند بسیاری از جوامع خاورمیانه، جامعهای دینمدار است. از این روست که شاهدیم علیرغم تشدید فشارهای اقتصادی، در اعتراضات مختلفی که روی داده، اکثریت ایشان همراهی نکرده و تنها نظارهگر هستند.
من در سال ۱۳۹۵ به منظور اقدام نمادینی که انجام دادم؛ در دیدار با اکثر رهبران دینی و مذهبی ایران تاکید کردم[۱۱] که همبستگی ملی در گرو توجه دادن به کرامت انسان میباشد که پیششرط آن برابری دینی همه شهروندان اعم از مسلمان شیعه-سنی؛ یهودی؛ مسیحی؛ زرتشتی؛ بهائی؛ مندایی و یارسان ایران است؛ و اندیشه حذفگرایانه نسبت به هر یک از نحلههای دینی و مذهبی ایران -حتی بخشی که به هیچ دین و آئینی باورمند نیست- ضربات جبرانناپذیری به بنیانهای فرهنگی-ملی و تمامیت ارضی ایران وارد خواهد نمود. رودررو قرار دادن مردم به بهانههای دینی، مذهبی، سیاسی، قومی، زبانی و جنسیتی و دمیدن بر آتش اختلافات بیمورد به هیچ عنوان مفید فایده برای حرکتهای تحولخواهانه نیست و باید از آن حذر کرد.
من با توجه به ارتباط محدودی که با اقشار مختلف مردم اعم از پیروان ادیان و مذاهب ایران حتی افرادی که خود را آتیئیست میدانند دارم، به فعالین سیاسی و مدنی «ریشهدار» توصیه میکنم تا در دام اشخاص یا دستههایی که –دانسته یا ندانسته- قصد اختلافاندازی و نفرتپراکنیهای دینی؛ سیاسی؛ قومی و جنسیتی را دارند نیفتاده و با فاصله گرفتن از اینگونه دستهها و تفکرات، با موضعگیریهای شفاف برای افکار عمومی، راه را برای رسیدن به یک همبستگی ملی جهت تحول و تغییر سیاسی در ایران هموار کنند. هیچ جامعهای را نمیتوان به زور وادار به پیروی از تفکر یا ایدئولوژیی –چه دینی چه ضددینی- نمود و همیشه باعث مقاومت اکثریت افراد جامعه در برابر آن تفکر و ایدئولوژی خواهد شد؛ حقیقتی که امروزه در جامعه ایران شاهد هستیم. واقعیت جامعه ایران این است که همبستگی ملی در جهت هرگونه تحولی، با دشمنی کردن یا حذف دیگر طیفها، به ویژه طیف های مذهبی ایران، ممکن نیست و همچون گذشته محکوم به شکست است. از این رو بطور واضح جای رهبران و فعالان دینی و مذهبی منتقد و مخالف (که از پیش از برقراری جمهوری اسلامی تا به امروز هزینههای بسیاری را متحمل شدهاند) خالی است. این یکی از بزرگترین ضعفهای اپوزیسیون ایران در چهار دهه گذشته است.
باید اذعان نمود، نبود لوازم تغییر رژیم ایران –حتی در رفتار- وجود آشفتگی در میان فعالان و شکل کار سیاسی اپوزوسیون است که نهتنها در این سالها رفع نگردیده، بلکه عمیقتر شده است. همچنان نبود تشکل و سازمانی که بتواند اقبال و اعتماد اقشار گوناگون ایرانی را بدست آورد، معضلی انکار ناپذیر است. همچنان «فعالیت سیاسی» عمدتا بیش از آنکه «تحولخوانه» باشد یک شغل برای کسب درآمد است. همچنان فضای سیاسی ایران بجای آنکه شاهد «موجسازی» باشد، جولانگاه «کاسبکاران موجسوار» است. متاسفانه کشورهای غربی دانسته یا ندانسته به این آشفتگی و اشکالات دامن میزنند. به ویژه، دیکتوم «اسلام زدایی» نشانگر عمق آشفتگی کنش سیاسی در بطن اپوزوسیون جمهوری اسلامی است. آیا ایشان به این تشتت آگاه اند و می دانند با این ایدهها در خدمت اهداف جمهوری اسلامی حرکت می کنند؟!
تشتت و آشفتگی در میان فعالان اوپوزیسیون، تاثیرات مخربش را بر روی جامعه ایران نیز گذاشته است. این آشفتگی بیمارگونه آفتی بزرگ در شکلگیری همبستگی ملی است و ثمره ای جز رودررو قرار دادن اقشار گوناگون مردم مقابل یکدیگر ندارد. شاهد این مدعا نیز سکوت بسیاری از مردمی است که با حکومت جمهوری اسلامی احساس بیگانگی می کنند، اما حاضر به همصدایی با جنبش مهسا نشدند؛ اکثریت آنان از اوپوزسیون دینستیز به اندازه حکومت دینی جمهوری اسلامی روگردانند. متاسفانه طیفهای سیاسی ما شناختی صحیح از جامعه ایران و مطالباتشان ندارند. آنها مقبولیت حداکثری در میان «همه اقشار مردم» را صرفاً در ذهن تصور میکنند. به همین دلیل، عمدتاً شاهد رفتار و گفتاری مطلقبینانه و حذفگرایانه از آنها هستیم. این امر، ایجاد همبستگی و شکلگیری یک تشکل ملی را که تمامی اقشار جامعه ایران را نمایندگی و رهبری کند، ناکام گذاشته است. تا زمانی که آن لوازم تغییر مهیا نشود؛ یعنی عقلانیت سیاسی جایگزین آشفتگی و تشتت در اپوزسیون نگردد، و مبارزه سیاسی جایگزین مبارزه دینی و مذهبی نشود؛ بخش بزرگی از مردم همراه نخواهند شد.
جمهوری اسلامی صرفاً زمانی با آغاز پایان خود ملاقات میکند که اپوزوسیون در میان آحاد مردم به عنوان تشکلی شناخته شود که قدرشناسی از سابقه مخالفت سیاسی و پایگاه روحانیون مخالف، آزادی نفوس مردم در دینداری، و امنیت اجتماعی و دینی شهروندان در چهارچوب یک حکومت سکولار دموکرات را رهبری میکند. بدین رو، آن تشکلی قادر به ایجاد همبستگی و راهبری ملی است که بتواند اعتماد عمومی جامعه همچنین بخش مذهبی را جلب کرده و با خود همراه کند نه آنکه به دام جنگ مخرب دینی-مذهبی بیفتد. کمااینکه در مبارزات تحولخوانه در آفریقای جنوبی دو نیروی سیاسی و مذهبی در کنار یکدیگر توانستند بر سیستم آپارتاید پیروز گردند؛ و همچنین است مبارزات استقلالطلبانه هند یا مبارزات مدنی سیاهپوستان امریکا. اما باید اذعان نمود همانگونه که این مهم برای حاکمان جمهوری اسلامی ناخوشآیند است، عدهای نیز به لطایف الحیل همچون ۴ دهه گذشته با شایعهسازی، دروغپردازی، اتهامزنی و شعارهای بیبنیان مانع چنین همبستگی خواهند گشت.
- https://www.uscirf.gov/religious-prisoners-conscience/forb-victims-database/abdolhamid-masoumi-tehrani
- https://kayhan.london/1398/06/08/168347/
- https://amasomi.net/292-2/
- https://www.timesofisrael.com/from-iran-cleric-tells-israel-tv-hostility-between-the-two-countries-should-end/
- https://amasomi.net/03072017-2/
- https://amasomi.net/23062005-2/
- https://www.loc.gov/item/2007332311/
- https://amasomi.net/07042014-2/
- https://amasomi.net/wp-content/uploads/2023/11/DSC00058-scaled.jpg
- https://amasomi.net/wp-content/uploads/2024/03/%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%88%D9%86-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C.pdf
- https://amasomi.net/17102016-2/