وضعیت دگرمذهبان ایرانی به مناسبت روز جهانی حقوق بشر
بسم الله الرحمن الرحیم
بنابر آنچه تاکنون میدانیم، هشت دین و مذهب در ایران وجود دارد که متأسفانه پیروان هر یک بهنوعی تحت فشار و تهدید هویت دینی، منزلت شهروندی و کرامت انسانی قرار گرفتهاند. اهل تسنن، شیعیان، بهاییان، زرتشتیان، کلیمیان (یهودیان)، مسیحیان، یارسانیان و صُبیان مندائی هر یک به نسبتی، نهتنها سابقهء دیرینهای در کشور ایران دارند، بلکه ماهیت دینی این سرزمین را بهلحاظ انسانی به ماهیتی چنددینی تبدیل کردهاند. اما با تمام این احوال، شرایط امروز ایران بهلحاظ فرهنگی و تنوعات عقیدتی، به پیروان خاص این ادیان و مذاهب منحصر نمیشود. در حقیقت وجود نوکیشان مسیحی و شیعیان دگراندیش (اعم از شیعیان سنتی غیرحکومتی، فرقههای دراویش و شیعیان نواندیش) به نظام انسانی دین در ایران پیچیدگی بیشتری بخشیدهاند.
در ابتدا بهتر است ذکر شود که این کلمهء “اقلیت” هیچ معنایی در زندگی انسانی ما ندارد و باید از آن پرهیز کنیم. برای همین از لفظ “دیگرمذهبی” یا “دگرمذهبی” استفاده میکنم تا دچار ارزشگذاری مثبت و منفی بر هیچ گروهی نشویم؛ چرا که اکثریت نیز برای اقلیتها، افرادی دگرمذهب هستند و بالعکس. در واقع باید گفت که جامعهء انسانی ما حتی شامل یک اکثریت مطلق نمیشود. بلکه آنچه که با عنوان «مردم مسلمان ایران» عنوان میگردد، بیش از آنکه یک گفتمان فرهنگی-انسانی باشد، یک پروپاگاندای سیاسی است. اسلام اگرچه دین بخش بزرگی از مردم این سرزمین است، اما ایرانیانی که در سراسر کشور پراکنده شدهاند در مقام انسانی خود در چهارچوب گستردهتری زندگی میکنند که بیش از آنکه اسلامی باشند، دگرمذهب بودن را شامل میشوند. این بدان معنا است که ما بهطور کلی با «مردم دینمدار ایران» روبرو هستیم که در میان خود از همدلی و وفاقی فرهنگی برای همزیستی مسالمتآمیز دینی برخوردار هستند. اما در نیم قرن اخیر، عدهای درجهت اغراض ناسالم سیاسی و حتی با نگرشهای سوءمذهبی سعی داشتهاند با سوءاستفاده از تفاوتهای مشروع عقیدتی و دینی، میان ایشان تفرقه و جدایی بیافکنند و به منافع نامشروع خود رنگ مشروعیت مذهبی بزنند.
در جریان بخشی از آخرین اثری که اینجانب در جهت راهانداختن کارزاری خاموش اما هدفمند داشتهام، – که هدف از آن نشان دادن گوناگونیهای دینی و توجه دادن به همگرائی ملی و کرامت ذاتی انسان بود – سفری نیز بهمنظور دیدار و ملاقاتی بیواسطه با ایرانیان دگرمذهب به برخی از نقاط کشور از جمله اهواز، کرمانشاه و سنندج داشتم. همچنین در تهران نیز با جمعی دیگر از رهبران دگرمذهب ملاقات نمودم. با وجود آنکه بنده در طول بیست سال گذشته از نزدیک یا دورادور در جریان مراتب دشواریهای اقشار دگرمذهب ایرانی بودهام، اما طی چند سال اخیر و بهخصوص در طی این سفر وجه دیگری از مسائل ایشان را مشاهده نمودم که البته بنیادیتر و ریشهایتر بهنظر میآید. در اینجا مطالبی را در این خصوص به طور مختصر در ارتباط با یافتههای خود عرض میکنم.
اگر بخواهم درک خود را از میزان تهدیدی که بر اقشار دگرمذهب اعمال میشود بیان کنم، آن را در سلسلهمراتبی بدین شکل میتوانم به تصویر بکشم. در بالای هرم فشار و تهدید، بهاییان قرار دارند. در مقام دوم اهل تسنن و شیعیان دگراندیش قرار دارند که هر سه دستهء شیعیان سنتی غیرحکومتی ، فرقههای دراویش و شیعیان نواندیش را شامل میشود. بعد مسیحیان و یارسانیان متحمل فشار و تهدید هستند. بعد از آنها نوبت به زرتشتیان و کلیمیان میرسد (متأسفانه زرتشتیان که جزئی انکارناپذیر از این آب و خاک هستند، گاهی متحمل این فشار و تهدید میشوند). در آخر نیز صابئین مندائی قرار دارند که عرایضی مختصر در خصوص هر یک خواهم داشت.
اما آن فشار و تهدیدی که در اینجا مطرح میشود نیز خود به چند دسته تقسیم میشود:
دسته اول: فشار یا تهدیدی که متوجه هویت دینی اقشار دگرمذهب است. بهطوری که – چه در حضور و چه پشت سر- از طرق مختلف هویت دینیای که متعلق به ایشان است درمعرض قضاوتهای نادرست و گاهی هتاکی قرار دارد. برای مثال شاهدیم برضد هر یک از ادیان مذاهب ایرانی بهگونهای هرچه بخواهند میگویند، مینویسند، ترویج میکنند، تحریف میکنند و بهنوعی حریم هویت دینی هر یک را زیر سوال میبرند؛ در مورد بهاییان به کل دینشان و محل دفن بنیانگذارانشان به صراحت انگ زده میشود؛ اهل تسنن بهخصوص از اجتماعاتشان ممانعت میشود، و عقایدشان و بزرگانشان مورد هتک قرار میگیرند؛ درخصوص کلیمیان نسبت به باورها و شرایع مذهبی، محل قبله ایشان سوءنظری غیرواقعبینانه ترویج میشود، تا آنجا که اماکن دینیشان به نوعی مصادره به مطلوب گردیده است، مانند مقبرهء دانیال نبی(ص) که از انبیاء یهود است ولی هویتی اسلامی به آن داده شده است؛ مسیحیان نیز در معرض برخوردهای تحقیرآمیز برضد باورهای مذهبی، مناسک دینی و کتاب مقدسشان قرار دارند؛ یارسانیان که کل دینشان را به رسمیت نمیشناسند، یا ملزومات و نمادهای هویت دینی مانند سبیل و یا تنبورشان را به سخره میگیرند و هتک حرمت میکنند؛ زرتشتیان نیز که کل باورهایشان زیر سؤال قرار میگیرد و به عنوان آتشپرستان معرفی میشوند؛ و در نهایت مندائیان قرار دارند که بهطور کل نادیده گرفته شده و بهعنوان ستارهپرست معرفی میشوند. جزئیات هر یک از این موارد خود نیاز به شرحی طولانی دارد که در این مقال نمیگنجد.
دسته دوم: فشار و تهدید دیگر به مقام شهروندی ایشان برمیگردد که یا در قانون اساسی تحت فشار دین رسمی قرار دارند مانند: اهل سنت، کلیمیان، مسیحیان و زرتشتیان؛ یا اصلا در قانون اساسی نامی از ایشان برده نشده و بهرسمیت شناخته نمیشوند مانند: مندائیان، بهاییان و یارسانیان. اما تمامی آنها بهطور رسمی از دایرهء دخالت و ورود در سطوح مختلف امور مدیریتی کشور جلوگیری میشود؛ این امر همچنین شیعیان دگراندیش را بهشکلی غیررسمی دربرمیگیرد. اگرچه ادیانی که در قانون اساسی به رسمیت شناخته شدهاند میتوانند یک نماینده در مجلس شورای اسلامی داشته باشند اما برای بنده مشخص نیست کارایی این نمایندگان جز شرکت در مراسمات دولتی و اعتراف به وجود آزادی در اجرای مراسم مذهبی خود چیز دیگری هست یا خیر؟. البته ابتلائات شهروندی در ایران متوجه همه است و بر این اقشار فشار مضاعفی نیز وارد میشود.
دسته سوم: مهمتر از همه، مسئلهء تهدید هویت انسانی ایشان است. فردیت انسانی اقشار دگرمذهب ایرانی از نظر جانی، قانونی، حیثیت اجتماعی ، روانی و مالی در مورد هر یک از ایشان، بهنوعی در معرض فشار و تهدید قرار دارد. این تهدید و فشارها با تهدید علیه هویت دینی و منزلت شهروندی کل جماعت خاص ایشان همپوشانی دارد. با این وجود، هر یک از افراد ایشان بهنوبهء خود و بهعنوان یک ایرانی شرافتمند اما دگرمذهب، در معرض اجحافها و تبعیضها، و در مواردی خشونتها و حتی قتل قرار دارند. در این بخش عمدهء نگاه ما به فردی است که پیش و بیش از آنکه متعلق به یک دین یا مذهب باشد، یک انسان ایرانی است، اما انسانیتش قربانی تمامیتطلبی دینی در کشور شده است.
این تهدید امروزه برای بهاییان همهء موارد جانی، قانونی، حیثیت اجتماعی ، روانی و مالی را به خود اختصاص داده است. علاوه بر آن، مواردی همچون جلوگیری از انجام آزادانه فرایض دینی؛ تخریب قربستانها در برخی از شهرستانها و جلوگیری از دفن اموات در قبرستانهای بهائیان؛ جلوگیری از تحصیل (عمدتاً در مقاطع دانشگاهی)؛ اخلال در کسب و کار؛ احضار، بازداشت و محکومیتهای سنگین حبس؛ که اکنون تا سرحد جانی نیز بالا رفته است را نیز میتوان افزود.
آنطور که به بنده در دیدارم با هموطنان یارسانی اطلاع داده شد، با آنکه چند سالی است که بسیاری از پیروان دین یاری سعی نمودهاند تا خود را از حصارهای نامرئی ساختهشده خارج کنند و در ابراز هویت دینی خود بهطور علنی ملاحظات را کنار بگذارند؛ لکن زیر سوال بودن هویت دینی ایشان از یک سو؛ و فشار و تهدید بر حیثیت اجتماعی ایشان از سوی دیگر آنها را بهجایی رسانده که احساس بیپناهی و بیپشتوانگی را بهطور علنی مطرح کردند. این فشار و احساس ناامنی تا بدان حد بوده است که در جریان تحویل این اثر، فعالین و رهبرانشان حاضر به دادن تصویری از جمع خود نشدند. دیانت یارسان از قدمتی دیرینه در این کشور برخوردار است و باورمندان یارسان بر این عقیدهاند که قدمت این دین به پیش از دیانت زرتشت بازمیگردد. متاسفانه عدهای یا از روی بیاطلاعی یا تعمد، پیروان دیانت یاری را “اهل حق”؛ “علی اللههی”؛ “شیطانپرست” و یا “فرقهای از دراویش شیعه” معرفی میکنند که همین امر باعث هتک حرمتها و تضییع بسیاری نسبت به حقوق فردی و اجتماعی آنان گردیده است. موضوع هتک حرمت شرایع ایشان (سبیل و تنبور وجهی مقدس و شرعی برایشان دارد)، خود نشان میدهد که حریم و حرمت انسانی هر یک از ایشان تا چه حد در معرض تهدید قرار دارد. تا حدی که در سالهای اخیر چند تن از هموطنان اهل یاری به دلیل هتک حرمت شرایع و هویت انسانیشان اقدام به خودسوزی کردهاند.
در مورد اهل تسنن که به گفتهء خودشان تا قبل از انقلاب روابط حسنه و خانوادگی با شیعیان داشتند (عروس میدادند و داماد میگرفتند)، امروز هنوز هم مبتلا به نگاهی امنیتی هستند. علما و فعالین اهل تسننی که نسبت به حقوق مذهبی و یا شهروندی خود فعالیت کرده و اصرار میورزند با اتهاماتی همچون وهابیگری؛ جاسوسی و ارتباط با کشورهای سنی مذهب یا عربستان و دریافت پول از آن کشورها و یا وابستگی به گروههای منطقهای بازداشت میشوند و به زندانهای بلندمدت و یا اعدام محکوم میگردند. همچنین در سالیان گذشته تعدادی از علمای اهل سنت به شکلهای مختلف و مرموزی به قتل رسیدهاند که میتوان بهطور مثال به: مولوی جمشیدزهی؛ مولوی عبدالمالک ملازاده؛ مولوی دکتر احمد صیاد میرین – که بیش از یک سال با او هم سلول بودم-؛ ماموستا فاروق فرساد و ماموستا محمد ربیعی اشاره کرد.
مسیحیان اما شرایط پیچیدهتری پیدا کردهاند. اولا به دلیل اینکه دین ایشان تبلیغی است؛ و در ثانی به دلیل رایجتر شدن تغییر دین از اسلام به مسیحیت و گسترش کلیساهای خانگی در کشور؛ فشار بر ایشان تا آنجا بالا رفته است که دستاندرکاران و خادمان کلیساهای هر یک از فرق مسیحیت موجود در کشور به بنده اطلاع دادند که برای اهدای قطعهء مربوطه به دیانت مسیحیت، باید با وزارت ارشاد مشورت کرده و مجوز دریافت کنند و چون این مجوز بخاطر وجود دیانت بهائی در اثر ارائه شده صادر نگردید از دریافت قطعهء مربوطه خودداری کردند. این امر البته تا آن حد سختگیرانه است که کلیهء کلیساهای دایر در کشور به هیچ فرد غیرمسیحی (که منظور مسلمانان هستند) بدون مجوز از وزارت ارشاد اجازهء ورود به کلیسای خود را نمیدهند. همچنین ایشان میبایست کلیهء دعاها و موعظهها را به زبانی غیرفارسی انجام دهند. در همین رابطه کلیسای جماعت ربانی به دلیل عدم رعایت این دستورات از سال ۱۳۹۳ پلمپ گردیده است. همچنین آنگونه که به بنده اطلاع داده شده است، هماکنون بیش از ۹۰ نوکیش مسیحی به جرم عقیدتی در زندان هستند. متاسفانه مسئولین کلیساهای رسمی کشور –جدای از اینکه متعلق به فرق مختلف مسیحیت می باشند- به علت آنکه نمیخواهند اتهام تبلیغ و تبشیر به آنها خورده و محدودیتهایی بر آنان اعمال گردد، از پیگیری وضعیت این افراد سر باز میزنند. تاسفبارتر اینکه به دلایلی که برای بنده نامشخص مانده است، اکثریت فعالین مدنی، حقوق بشری و یا سیاسی در داخل کشور به وضعیت این افراد کاملا بیتوجهی کرده و حمایتی نمینمایند و از این رو این افراد در فشاری مضاعف قرار گرفتهاند.
یهودیان به دلیل آنکه دینشان موروثی و غیرتبلیغی است مدتیست از کنترل کمتری نسبت به ادیان تبلیغی برخودارند؛ اما به انحاء مختلف هویت دینی و انسانیشان مورد تهدید و تخریب قرار میگیرد. البته تخریب و هویت دینی و انسانی یهودیان سابقهای تاریخی دارد و قسمتی از رفتاری که امروزه با بهائیان در این کشور میشود در گذشتههای نچندان دور با یهودیان انجام میشد. اکنون اگرچه یهودیان از نظر اجتماعی از شرایط بهتری برخودارند ولی هویت انسانی آنان به انحاء مختلف مورد توهین و تهدید قرار میگیرد. بهطور مثال در عمده سریالهای تلویزیونی؛ اجرای تئاترها و برخی سخنرانیهای مذهبی و غیر مذهبی از یهودیان چهرهای کثیف، خبیث، توطئهگر، فتنهجو و دشمن قسم خوردهء اسلام و مسلمین تصویر گشته و حتی اعقاب و اجداد بعضی از مسئولین حکومتی که به هر شکلی دچار تخلف یا فساد شده باشند را به یهودی بودن منتسب میکنند. همچنین سایهء اتهام جاسوسی برای اسرائیل بر بالای سر یهودیان میباشد.
زرتشتیان شرایطی مشابهه یهودیان دارند ولی به نوعی دچار فشارهایی خاموش هستند. دیانت زرتشتی از قدمت بسیاری در ایران برخودار است و با تاریخ و تمدن ایرانیان آمیختگی دارد. از این رو در این چند دهه سعی گردیده تا جایی که امکان دارد آثار و نمادهای زرتشتی یا به سخره گرفته شود و یا تخریب گردد. نمونه بارز این فشارهای خاموش و محو کردن هویت انسانی زرتشتیان را میتوان در پاک کردن نماد نقش شده زرتشتی در سالن شورای شهر یزد بوسیله یکی از اعضای معمم شورا اشاره کرد. در واقع این عمل به معنی پاک کردن و نادیده گرفتن هویت انسانی نیمی از جمعیت ساکن شهر یزد است که تنها دگرمذهب میباشند.
مسائل مربوط به شیعیان سنتی یا دگراندیش نیز همیشه به شکلی بروز و ظهور مییابند. برای مثال از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی مراجع سنتی منتقد دچار هجمهها و توهینها و حصرهای خانگی شدند که میتوان از میان آنان به حضرات آیات عظام: سید کاظم شریعتمداری؛ سید حسن طباطبائی قمی؛ سید محمد روحانی؛ سید صادق روحانی؛ سید محمد شیرازی؛ سید صادق شیرازی و محمد صادقی تهرانی اشاره کرد. این اواخر نیز با برخوردهای امنیتی با بیوت آیات عظام شیرازی، نکونام و منتظری روبرو بودهایم. هنوز هم نگاه امنیتی به دراویش وجود دارد و البته در حوزه علمیه و قشر روحانیت نیز سایهء دادسرای ویژهء روحانیت همیشه تهدیدکننده و رعبانگیز است. این دادسرا که هیچ جایگاهی در قانون ندارد و تشکیلاتی جدا و مستقل از قوه قضائیه است، نقش بهسزایی در به انقیاد کشیدن تحولات در سطوح مختلف مذهبی، سیاسی و اجتماعی داشته است که باید به شکل مقتضی به نقش آن توجه کرده و رسیدگی شود. هم اینک نیز روحانیون منتقدی سالهاست که در زندان بسر میبرند که میتوان بهطور مثال به آقایان کاظمینی بروجردی و هنرورشجاعی اشاره کرد. شیعیان نواندیش نیز به گونه ای دیگر با مشکلات فراوانی روبرو هستند. این جمع و همراهان ایشان از ابتدای پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ و حاکم شدن قرائتی خاص از دینسالاران فقهگرا، مورد هجمه امنیتی فراوانی قرار گرفتهاند. گروههای هوادار و هماندیش با مرحوم دکتر علی شریعتی و همچنین اعضای نهضت آزادی ایران و دیگر گروههای ملی مذهبی، بارها به دلیل نگاه خود به اسلام و تشیع؛ و نفی اعتقاد به ولایت فقیه؛ مورد حملات امنیتی، اعدامها، بازداشتها و زندانهای حکومتی قرار گرفتهاند. پس از فوت بنیانگذار جمهوری اسلامی و با ظهور حلقه کیان در دهه ۷۰، حضور نحلهای دیگر از روشنفکران دینی و برخوردهای امنیتی ادامه پیدا کرد. این برخوردهای امنیتی و محرومیتها در دانشگاهها و زندانها و در سطح اجتماعی، همراه همیشگی این افراد بوده است. تنی چند از ایشان به دلیل همین فشارها مجبور به مهاجرت از کشور شدند، اما دستگاه اتهامزنی حاکمیت همواره بر ایشان میتازد و به ایشان هیچ گونه فرصت دفاعی نیز نمیدهد. امروز نهضت آزادی ایران، ملی مذهبیها، افراد و فعالین خط شریعتی و نواندیشان دینی که از حلقه کیان بدر آمدند (دکتر عبدالکریم سروش به عنوان نمونه بارز ایشان) و یا حتی کسانی که از سلک روحانیت به این نواندیشان دینی وارد شده و با ایشان همراه شدند بهمانند دکتر محسن کدیور، آقای حسن یوسفی اشکوری، دکتر حسن فرشتیان، محمد جواد اکبرین و …، که بر اثر فشارهای امنیتی از کشور هجرت کردهاند، یا افراد مرتبط با مدرسه مرحوم آقای منتظری یا دانشگاه مفید قم در داخل کشور، زیر ضرب سنگین امنیتی حاکمیت و دستگاههای امنیتی مختلف از وزارت اطلاعات تا اطلاعات سپاه و تا دادگاه ویژه روحانیت قرار دارند. اینها فقط نمونهء آشکاری هستند که در کنارشان عدهء بسیار دیگری از حوزویان یا دانشگاهیان قرار دارند که یا با چراغ خاموش یا با نامهای مستعار فعالیت فکری خود را ادامه میدهند، اما سایهء ارعاب و تهدید را به دلیل دگراندیش بودن در چهارچوب نظام مذهب شیعهء سیاسی همواره بالای سر خود میبینند.
در نهایت در دیدارخودم با صابئین مندائی متوجه شدم که اگرچه ایشان فعالیتهای بسیار خوبی هم در دوران رژیم شاهنشاهی و هم در دورهء جمهوری اسلامی داشتهاند، اما هنوز نیز دچار مسائلی هستند که البته از باقی اقشار دگرمذهب ایرانی کمتر است، با این حال برای ایشان دغدغهای انسانی است. برای مثال آنطور که متوجه شدهام، در دیداری که با هویدا نخستوزیر وقت داشتهاند خواهان رسمیت گرفتن خود در قانون بودهاند که گویی با این سوال روبرو میشوند که مگر دیگران برای شما مشکلی ایجاد میکنند؟، جواب ایشان خیر است، و آقای هویدا پاسخ میدهند: کسی که با شما کاری ندارد پس به زندگی خودتان برسید. پس از انقلاب نیز با وجود آنکه حتی دیدارهای متعددی با آیتالله خمینی و مراجع مختلف در قم داشتهاند جای ایشان در قانون اساسی خالی است. در حال حاضر نیز در کنفرانسهای متعدد دینی در کشور شرکت کردهاند، کتاب چاپ کردهاند و رایزنیهای فراوانی با مقامات بهخصوص آقای یونسی مشاور رئیس جمهور در امور ادیان و مذاهب داشتهاند که به وعدههایی ختم شده که هنوز عملی نشده است. اما آنچه که از مسائل ادیان در ایران بخصوص مندائیان ایرانی برمیآید شاید ریشهء بسیاری از مسائل دینی و مذهبی را در ایران روشن میکند که در انتهای این عرایض مایل به طرح آن هستم.
اگر دقت کنید اولا قرار گرفتن در جایگاه “اقلیت” موجب میشود که این اقشار خواهان حمایتهای صریح قانونی باشند. دین که اساسا موضوعیتی فرهنگی و اجتماعی است، اگر دارای پشتوانهء آزادی بیان نباشد و حریم و حرمت هویتی آن دارای پشتوانهء قانونی نباشد، خواه یا ناخواه؛ و دیر یا زود، آبستن تهدید برای پیروان وی میشود. زمانی که آحاد جامعه برمبنای شاخصههای هویتی خود به اقلیت/اکثریت تبدیل شوند، و در کنار آن قانونی همدل و فراگیر در سطحی ملی به پشتوانهء خود نداشته باشند، آنگاه به جای صرف نیرو و توان انسانی خود برای رشد و شکوفایی ملی، هر یک سعی می کنند تا به دنبال پیشگیری یا دفاع از هتک دستآوردهای انسانی یا میراث هویتی خاص خود برآیند. چنین امری نشان از آن دارد که معنا و مفهوم هرگونه قشربندی جانبدارانه در حوزهء دین و مذهب توسط یک نظام ملی-قانونی، بیبنیاد و ناکارآمد است.
اما نکتهء دوم این است که آن مذهب و دینی که در جایگاه “اکثریت” قرار گرفته و صاحب نفوذ است، اگر خود را برتر و حق مطلق ببیند؛ آنگاه با نگاهی فرودستانه و تحقیرآمیز به ادیان و مذاهب دیگر نگاه میکند. این نکته از نظر بنده بنیادین است. چرا که این دین خودبرتربین حتی مدعی است که هم کلیت یک دین یا مذهب اقلیت، و هم عقاید ایشان باید از صافی اصول و ضوابط خودش گذر کند؛ مشروعیت کسب کند و بعد حق و حقوق پیدا میکند. در حقیقت مبانی مشروعیت هر دین و مذهبی در درون خودش جاری و ساری است، و عقاید و باورهایش نیز مبتنی بر این اصول در درون خودش صاحب مشروعیت میشوند، و هیچ دین یا مذهبی نیست که با دیگری بر سر مشروعیت دچار چالش نباشد. برای همین نیز نظام حاکم اجتماعی یا سیاسی، اگر نسبت به مبانی مشروعیت ادیان و مذاهب دیگر، با نگاهی فرودستانه نظر کند، نتیجه این میشود که زمینهء جدایی و تبعیض را فراهم میآورد، که در مهاجرتهای فزایندهء دگرمذهبان ایرانی خواه زرتشتی، مسیحی، کلیمی، مندائی یا دگراندیشان شیعی، شاهد لطمات سهمگین چنین رویکرد خصمانهای در عصر حاضر هستیم.
مسئلهء بنیادین سوم نیز به مسئلهء آشنایی اقشار دگرمذهب با اسلام و تشیع برمیگردد. آنطور که بنده شاهدم، متأسفانه شیعیان بهطور عام و علمای تشیع بهطور خاص، درک درستی از بنیادهای دین و علیالخصوص عقاید و باورهای ادیان و مذاهب دیگر ندارند، اما خود را در بیان هر انتقادی بر ایشان صاحب صلاحیت و واجد حق میدانند. با این حال، بهدلیل قرار داشتن اقشار دگرمذهب در جایگاهی فرودست، ایشان سعی داشتهاند تا بر گفتمانهای دینی و فقهی موجود در اسلام و تشیع حدی از تسلط را کسب کنند تا بدینطریق بتوانند در جریان این فرهنگ انسانیتستیزانه که در مجادله و مباحثهء دینی مشهود است، زمینگیر نشوند. البته بین ایشان و شیعیان مذکور تفاوت بزرگی وجود دارد. عمدهء نگاه اقشار دگرمذهب به اسلام، قرآن و تشیع نگاهی مثبت، با احترام و همدلانه است. اما این نکته در بین علماء و چه در عامهء مردمان نسبت به دیگر ادیان کمتر صدق میکند و حتی باید گفت متأسفانه کاملا بالعکس است. این موضوع نشان میدهد که ایرانیان دگرمذهب ما بیشتر از باقی ایرانیان توانستهاند تا زمینهء فرهنگ همزیستی مسالمتآمیز را در خود پرورش دهند. چراکه وقتی با ایشان همنشینی کنید شاهد خواهید بود که ایشان اسلام را بیش از همه از جوانب انسانگرایانهء آن میشناسند و نسبت به جوانب دیگری که به عصر ارجحیت کرامت انسانی تعلق ندارد، نگاهی واقعگرایانه دارند. همچنین میتوان نتیجه گرفت که باید این اخلاق بدشگون را؛ که در فرهنگ انسانیتستیز مجادله و مباحثهء دینی شایع است؛ زیر سوال ببریم که چرا به خود اجازه میدهیم تا با نگاهی مظنون، شکاک و بدبین به مفاد دینی و مذهبی و عقیدتی دیگران نظر کنیم و از اختلافات بحقی که میان ادیان و مذاهب وجود دارد، سوءاستفاده کنیم و با اجازه دادن به حاکمیت قشربندیهای کینهتوزانه موجب شویم تا تبعیض و آپارتاید دینی مجال تسلط بر مناسبات انسانی جامعهء ایران را بدست آورد.
در پایان مایلم به عرض برسانم که در عصر حاضر حتی اگر یک دین از جامعیتی فراگیر در حوزهء ارزشها، حقوق و تفکرات برخوردار باشد بهطوری که بتواند بسیاری از مسائل زندگی مردمان را حل و فصل کند، اما از هیچ حقی برای برتریجویی و تمامیتخواهی در ادارهء کلیهء ارکان زندگی یک جامعه برخوردار نیست؛ چراکه نه تنها میراث ارزشها، حقوق و تفکرات انسانی محدود به دایرهء دیانت نمیشود، بلکه در مردمان سرزمین ایران از تنوع و گوناگونیهایی دینی و عقیدتی برخوردارند، به طوری که همگرایی ملی ایشان جز با برابری حقوق دینی و اتخاذ نگاهی تماما انسانی نسبت به ایشان محقق نخواهد شد. این نگاه تماما انسانی دقیقا همان نگرشی است که برای موضع تکتک ایرانیان نسبت به دین و مذهب احترام برابری قائل است و تمام ایشان را بدون قشربندیهای برتریجویانه بر اساس هویت دینی، لایق و شایستهء دخالت تأثیرگذار در امور عام و خاص مملکتی میداند، و حقوق اساسی ایشان، مشروعیت دین و مذهب آنها، و ظرفیتهای انسانی-ایرانی ایشان را ذیل جهانبینی یک قرائت خاص دینی مضمحل نمیسازد.
تهران – ایران
20 آذر ماه ۱۳۹۵ = 10 دسامبر ۲۰۱۶
الراجی؛ عبدالحمید معصومی تهرانی