سلسله دروس ادیان و مذاهب؛ مبحث تابوها۲

دسته بندی : دروس

سلسله دروس ادیان و مذاهب تحت عنوان: بررسی ریشه‌ها و علت‌های عقاید و مناسک دینی
مبحث تابوها۲

تابوها را می‌توان از دو نظر تقسیم‌بندی کرد. یکی از نظر مفهوم و دیگری از نظر موضوع و مصداق.

همانگونه که عرض کردم تابو از نظر مفهوم و معنا دو گونه است. یکی تابوهایی که از نظر تقدس مورد پرهیز قرار می‌گیرند و دیگری از نظر پلیدی و خباثت؛ که توضیح آن را عرض کردم.

اما تقسیم بندی تابوها از منظر موضوع و مصداق را می‌توان به چهار گونه تقسیم بندی کرد.
1- امور و اعمال تابو شده
2- اشخاص و افرادی که تابو شده‌اند
3- اشیاء و چیزهایی که تابو می‌باشند
4- تابوی الفاظ و نامها

حال هر یک از این تقسیم‌بندی ها را توضیح مختصری می دهم و برای آنکه موضوع کاملا روشن گردد؛ مصادیق امروزی آن را هم عرض می‌کنم تا خود تطبیق دهید.

منظور از امور و اعمالی که تابو می‌باشند، این است که بعضی از قبایل بدوی توتم‌پرست، از انجام بعضی امور و کارها خودداری می‌کنند و انجام چنان کارهایی را ممنوع می‌دانند.

فرازر اعمال و کارهای تابو شده را به دو دسته تقسیم کرده یکی کارهایی که باید با احتیاط و مراقبت انجام گیرد که اجنبی آن را نبیند. مانند خوردن و آشامیدن که به عقیده‌ی مردم ابتدایی، باید در هنگام خوردن و آشامیدن احتیاط لازم را مبذول کرد تا ارواح خطرناکی که سرگردان هستند از راه دهان وارد جسم نشوند تا او را مریض کنند.

این نظر فرازر چندان درست نیست زیرا عقیده به ارواح سرگردان که باعث ایجاد امراض و یا کارگشایی می‌شوند، بیشتر برگرفته از تفکر آنی‌میسم است که در آن بخش توضیحش را دادیم. از این گذشته این شکل انجام کار، معنای تابو را نمی‌دهد؛ زیرا تابوها اعمالی هستند که مطلقا ممنوع می‌باشند. بطور مثال همین قسمت غذا را اگر در نظر بگیریم مشاهده می‌کنیم که در برخی از قبایل بدوی، باقی گذاشتن غذای نیم‌خورده یک عمل تابو بوده، زیرا معتقد بودند که ممکن است دشمنان با جادو‌گری، بوسیله‌ی آن غذای نیم‌خورده، صاحب غذا را دچار جادوی مسری کنند. این عقیده امروزه هم در موارد دیگر موجود است که برگرفته از همان عقیده‌ی جادوگری ابتدایی است. مانند دعا و عریضه نویسانی که بوسیله‌ی اشیاء و اجسامی که متعلق به شخص مورد نظرشان است، سعی در طلسم کردن آن فرد را دارند؛ که تماما برگرفته از همان جادگری ابتدایی است و در جای خودش بطور کامل بدان خواهم پرداخت.

دسته دوم از تابوها، کارهایی هستند که مطلقا نباید هیچگاه آنها را انجام داد؛ که تعداد آن بسیار است و می‌توان برای مثال از این‌گونه اعمال نام برد.

۱- ازدواج با هم‌توتمی. در نظر انسان ابتدایی امر ازدواج با هم‌توتمی تابو است و باید از آن پرهیز کرد. این عقیده در ادیان متکامل را تقریبا به ازدواج با محارم می‌توان مترادف کرد.

۲- کشتن توتم، اگر حیوان باشد و بریدن گیاه و درخت توتم و هر نوع استفاده از آن تابو است. این عقیده امروزه به شکلهای دیگر در فرهنگها وجود دارد. مثلا بسیاری معتقدند که کشتن یا آسیب رساندن به گربه باعث شومی می‌شود. یا در باره‌ی درخت توت بسیاری معتقدند که قطع کردن یا خشکاندن و آسیب رساندن به درخت توت باعث گرفتاری و یا فوت نزدیکان می‌گردد. بنده خاطرم هست که در باغچه‌ی منزلمان یک درخت توت سبز شده بود و مادرم اجازه نمی‌داد آن را از زمین بیرون بیاورم؛ زیرا براین باور بود که از ریشه درآوردن درخت توت باعث شومی یا فوت یکی از فامیل می‌شود.

۳- حرف زدن و مشغول کار شدن بازماندگان مرده تا مدتی تابو و ممنوع است حتی غذای آنها را باید دیگران تامین کنند.

۴- نزدیکی و تماس مردان با زنانشان در وقتی که آنها در حال عادت زنانه و یا در حال بعد از زایمان باشند تابو و ممنوع است. این صفت تابویی را برای زنان بعد از زایمان تا حدود سه ماه باید رعایت کرد.

۵- تماس مردان بیگانه با موی سر زنان و حتی دیدن آن تابو و ممنوع است.

۶- حرف زدن، و در یک مکان نزدیک بودن داماد با مادرزن از تابوهای بسیار سخت است، حتی داماد نباید در مکانی که مادرزن قبلا در آنجا بوده است و آثار آن هنوز باقی است، بنشیند.

این چند مورد را بطور خلاصه از کتاب: The Golden Bough فرازر، از صفحه‌ی ۲۳۳ تا ۲۳۸ عرض کردم. چنانچه به مواردی که عرض شد دقت نمایید درخواهید یافت که آثار و بقایای بعضی از این تابوها هنوز در میان برخی ملل و ادیان متمدن و متکامل و بخصوص در فرهنگ عامیانه بصورت‌های دیگر و عنوانهای جدید باقی مانده است.

دسته دوم اشخاص تابو می‌باشند.

بعضی افراد برجسته‌ی قبیله که از نظر مذهبی و سیاسی دارای درجات مافوق هستند مانند رئیس قبیله، خاندان او، کاهن و جادوگر قبیله، در جامعه‌ی ابتدایی همیشه و بطور دایم دارای صفت تابویی هستند. بیشتر قبایل توتم پرست، نسبت به پیشوایان دینی و سرکردگان قبیله، دو قاعده‌ی اساسی تابویی را رعایت می‌کنند؛ یکی اینکه باید از آنها دوری جست و خود را از غضب و نفرین آنان مصون داشت، و دیگری اینکه باید از آنها محافظت و صیانت نمود.

درباره‌ی رعایت این دو هدف، انبوهی از مقررات تابویی در نظر گرفته می‌شده. این تابوها ناشی از این عقیده بود که اشخاص مزبور حامل نیرویی جادویی، اسرارآمیز و خطرناکند؛ به این دلیل بومیان ابتدایی از هر نوع تماس مستقیم یا غیر مستقیم با آنها احتراز می‌کنند، و در مواردی که احتراز غیر ممکن باشد، با ابداع و اجرای تشریفاتی به عنوان عذر و کفاره گناه دست می‌زنند، تا عوارض خطرناک تابو را رفع کنند. مثلا افراد قبیله‌ی «نوبا» در آفریقای شرقی معتقدند که اگر وارد خانه‌ی رئیس قبیله، که در عین حال دارای مقام دینی هم هست بشوند، قطعا خواهند مرد؛ ولی اگر هنگام ورود، شانه‌ی چپ خود را عریان کنند و رئیس قبیله دست مبارک! خود را روی آن بگذارد، از خطر تابوی مرگبار می‌رهند.(توتم و تابو-ص۶۰)

ایرانیان در دوران ساسانی نیز مشابهه همین عقیده را نسبت به پادشاهان ساسانی داشتند و معتقد بودند که نگاه کردن به صورت پادشاه باعث مرگ بیننده خواهد شد. به همین جهت پادشاهان ساسانی همیشه نقابی از طلا بر روی صورت داشتند که کسی قادر به دیدن صورت پادشاه نباشد. از این رو است که برخی از محققین در مورد کشته شدن یزدگرد توسط یک آسیابان تشکیک کرده‌اند، زیرا کسی پادشاه را ندیده بود تا بتواند تشخیص دهد که آیا آن شخص یزدگرد بوده یا نه. ممکن است یزدگرد آسیابان را کشته و او را به عنوان پادشاه معرفی کرده باشد، که این نظریه به دلایلی قابل قبول نیست و به بحث ما نیز مربوط نمی‌شود. اما بطور مسلم صورت پادشاهان ساسانی را بخاطر نقاب طلایی که همیشه بر روی صورت داشتند کسی نمی‌دید.

بطور کلی در نظر همه‌ی قبایل بومی کنونی، رؤسای قبایل و سلاطین اولیه دارای یک نوع نیروی مقدس روحانی، مانند«فره ایزدی» هستند که بدین جهت نباید به آنها نزدیک شد و دست زد.

این تقدس‌گرایی‌های تابویی ادیان توتم‌پرست، بعدها با کمی تبدیل و تغییر در بین پیروان ادیان متکامل رسوخ کرد، و این اندیشه‌ی تقدس‌گرایانه امروزی، نسبت به انبیاء و اولیاء دینی بیشتر برگرفته از ادیان توتم‌پرست به ارث مانده و چنین تفکراتی در اندیشه‌ی دین‌های متکامل توحیدی نه‌تنها جایی ندارد بلکه مذموم نیز می‌باشد. چنانکه در متون کتب مقدس اعم از اوستا، تورات، انجیل و قرآن، انبیاء و اولیاء را انسانهایی معمولی معرفی کرده که تنها به آنها وحی می‌گردد و به هیچ عنوان هیچ یک از انبیاء، مدعی قداست نبودند و این تقدس‌گرایی‌ها بعدها ظهور و نشر پیدا کرده. بطور مثال، پیامبر اسلام(ص) با آنکه مورد احترام و اطاعت همه‌ی مسلمین صدر اسلام بود، اما این احترام و اطاعت به هیچ عنوان به معنی مقدس دانستن ایشان نبوده که تصور کنند که پیامبر(ص) دارای یک تقدس و نورانیت بخصوصی است، و از آن رو برای پیامبر(ص) احترام قایل شوند. بلکه آن احترام و اطاعت در مقام بیان آیات و وحی بود نه از باب تقدس. حتی قرآن برای آنکه جلوی کرامت‌سازیها و تقدس‌نمایی‌های بعد را بگیرد، صراحتا می‌فرماید که محمد(ص) یک انسان است با تمام صفات انسانی و هیچ فرقی با دیگران ندارد؛ تنها تفاوت او این است که به او وحی می‌گردد. خود مسلمین نیز پیامبر(ص) را شخصیت خارق‌العاده نمی‌دانستند؛ زیرا قرآن را خوانده بودند که در آن تذکر داده که هیچ کس نباید به تقدس‌نمایی و ظاهرالصلاحی خود اقدام کند. چنانکه می‌بینیم طبق متون تاریخی در زمان جنگ خندق، وقتی خبر آوردند که قبایل مشرک با هم متفق شده‌اند و قرار است به سوی مدینه حمله کنند، پیامبر(ص) می‌فرماید که برای جنگ از شهر خارج شوند، یا در شهر بمانند و جنگ کنند –تردید از بنده است زیرا درست خاطرم نیست که پیامبر اکرم(ص) کدام یک از این دو مورد را پیشنهاد کرد؛ ظاهرا یکی از پیشنهاد کنندگان هم عمر بن خطاب بوده است- در هر شکل، مردم به پیامبر(ص) عرض می‌کنند که این نظر شخصی شماست یا به شما وحی شده؟ پیامبر(ص) می‌فرماید که این نظر شخصی من است. مردم هم می‌گویند که نظر پیامبر(ص) محترم، ولی باید مشورت کنیم ببینیم که چه کاری به صلاح نزدیکتر است. مشورت کردند و در بین پیشنهادها، پیشنهاد سلمان فارسی مبنی بر کندن خندق به دور شهر پذیرفته شد. اینگونه نبوده که مردم از پیامبر اکرم(ص) اطاعت کورکوانه کنند، زیرا سفارش قرآن به مسلمین بر تعقل و تدبر در تمام امور اعم از شخصی و اجتماعی و سیاسی استوار گردیده است. از این رو است که مشاهده می‌کنیم آن اعراب عقب مانده‌ی بدوی، به درک و شعوری می‌رسند که زمانی که عمر بن خطاب خلیفه می‌گردد؛ و در اولین سخنرانی خود برای مردم می‌گوید:«من از خدا می‌خواهم که از دستورات قرآن و سیره‌ی پیامبر(ص) منحرف نشوم»؛ یک عرب بدوی بلند می‌شود و شمشیر از نیام بیرون می‌کشد و می‌گوید که «اگر منحرف شوی ما با همین شمشیر کج، راستت می‌کنیم». این طور نبود که یک روز ابوبکری بیاید بگوید بطرف چپ برویم مردم هم کورکورانه بدوند. روز دیگر عمری بیاید بگوید راست برویم؛ باز مردم بدون آنکه اندیشه کنند به آن طرف بدوند؛ و به همین شکل تا آخر. خیر؛ مردم با حاکمین محاجه و به آنها مرتبا انتقاد می‌کردند؛ این طور نبود که هر کسی در مقام خلافت مسلمین بنشیند، هر چه بگوید مردم هم می‌بایست اطاعت کنند. این اطاعت و پیروی گوسفندوار، مورد تایید قرآن و اسلام نیست. قرآن مرتب سفارش به تعقل و تدبر می‌کند.

بارها شنیده‌ام برخی آقایان گفته‌اند که: علت آنکه پیامبران پیش از بعثت چوپانی می‌کردند آن بود که بتوانند مردم را نیز راهبری کنند. من نمی‌فهمم که واقعا این گویندگان، اساسا متوجه‌ی مفهوم بیاناتشان می‌شوند یا نه؟ آقاجان، شما با زبان بی‌زبانی دارید می‌گویید که –استغفرالله- مردم گوسفنداند و پیامبران هم چوپان این گوسفندانند و کتب مقدس هم کلامی برای گوسفندان است!!. آخر برادر من کمی هم به حرف خود فکر کنید. این تعریف نیست تخریب است. اصلا در بین این همه پیامبر، فقط یکی چوپانی کرده و آن هم موسی(ص) بوده. عیسی(ص) نجار بود چوپان نبود. محمد(ص) هم کارش تجارت بود و کجا چوپانی کرده. مکه شهری است که در بیابانی لم‌یزرع واقع شده این گوسفندان فرضی را در کجای این بیابان بی آب و علف که حتی خار هم نمی‌رویید، می‌چراندند؟ شرایط اقلیمی شهر مکه ایجاب نمی‌کرد که کسی دامداری کند تا احتیاج به چوپان دااشته باشد. طائف و یثرب قسمتهایی بودند -که باز از جهت رطوبت هوا و شرایط اقلیمی- ساکنین‌اش، اهل دامداری و باغداری بودند. پیامبر اکرم(ص) تا زمانی که کودک بود، به بازی مشغول بود. در زمان نوجوانی هم مرتب به همراه عمویش به شامات برای تجارت سفر می‌کرد. بعدها کارگزار خدیجه(س) شد و سپس با او هم ازدواج کرد. این گوسفندچرانی در چه دورانی بوده؟. در ثانی، این چه قیاس نامربوط است؟ انسان با گوسفند، پیامبری با چوپانی چه سنخیتی دارد؟. البته تمام این حرفها دارای ریشه‌هاست، که باید دقیقا مورد بررسی قرار گیرد.

بهر منوال، در جامعه‌ی ابتدایی توتم‌پرست، اشخاصی را که عرض کردم، همیشه و بطور دایم دارای صفت تابو هستند. ولی گاهی اشخاص عادی نیز به عللی موقتاً، تابو می‌شوند و باید از آنها دوری کرد. این علتها ریشه‌ی تقدسی ندارند بلکه از جمله تابوهایی هستند که به جهت خباثت یا نحوست صفت تابویی به خود می‌گیرند، که تعداد آنها بسیار است و بنده تنها به چند مورد اشاره کرده و مصداق کنونی آن را هم عرض می‌کنم.

فهرست