اسلام چه دینی است؟
اکنون اسلام یک تعریفی خاص پیدا کرده. وقتی به شما میگویند: اسلام، بلافاصله در ذهنتان عربستان، حضرت محمد(ص)، قرآن و رویدادهای تاریخی هزاروچهارصد سال گذشته نقش میبندد. در واقع این یک تعریف است که از دین اسلام حتی در بین علماء ادیان جاافتاده و تثبیت شده است. از این رو دین اسلام یعنی دین عربی؛ که بنیان گذار آن هزاروچهارصد سال پیش در شهر مکه ظهور کرده و این دین را تشریع نموده است. اگر چه این تعریف و این برداشت برگرفته از بسیاری از وقایع تاریخی، فرهنگی، نژادی و قومی است و اکنون به عنوان یک تعریف جامع در بین فرق و علماء ادیان تثبیت گردیده، لکن با فرهنگ و زبان قرآن که پایه و اساس این دین وآیین را تشکیل میدهد همخوانی و همسویی ندارد. هر چند ما مخالف با این تعریف نیستیم و از باب شناخت و نامگذاری ادیان منافاتی ندارد که مثلا بگوییم این دین مسحیت است و آن یهودیت این یکی هم اسلام. از این باب مشکلی نیست هر چند غلط معروف است. اما اینکه کلمه اسلام را تا حد یک آیین، اختصاصی کنیم با زبان قرآن سازگار نیست.
قرآن مجید بر خلاف تعریفات ما که دین اسلام را عربی و آورندهاش را حضرت محمد(ص) و کتاب آسمانیاش را قرآن میدانیم به تعریف دیگری قایل است. من در هیچ جای قرآن ندیدم که خداوند حضرت محمد(ص) را به عنوان بنیانگذار و تشریع کنندهی دین اسلام معرفی کرده باشد. بلکه بر عکس طبق آیه ۶۷ از سوره آلعمران۱ و آیه۱۳۱ از سوره بقره۲ بنیانگذار دین اسلام حضرت ابراهیم(ع) است. حتی خود حضرت محمد(ص) علیرغم معروفیتش به پیامبر اسلام نه تنها خود را بنیانگذار دین اسلام ندانسته، بلکه طبق آیه۱۶۱ از سوره انعام۳ خود را هدایت شده از جانب خداوند به راه راست و دین استوار و آیین پاک ابراهیم میخواند.
پس اسلام از نظر قرآن محدود به یک آیین و مسلک نیست و این لفظ بیش از آنکه اسمی خاص برای آیینی خاص باشد صفتی است که بیانگر حالت و رفتار میباشد. کلمه مُسلِم هم که اکنون در بین جوامع دینی به قشری خاص که امروزه میشناسیم اطلاق میشود در قرآن استفاده متفاوت دارد. مُسلِم اسم فاعل از همین باب اِفعال است یعنی کسی که با اراده و رضایت قلب، بدون اکراه یا جبر، تسلیم فرمان خدا گردیده است. همین کلمه در قرآن غیر از اعراب و کسانی که به آیین حضرت محمد(ص) ایمان آورده بودند به کسانی دیگر هم اطلاق شده است. مثلا در سوره بقره آیه ۱۳۳ فرزندان یعقوب که همان بنی اسرائیل باشند را مسلمان میخواند۴ یعنی فرزندان یعقوب تسلیم شدگان در مقابل فرامین خداوند بودند.
در سوره آلعمران آیه۵۲ میخوانیم که حواریون، حضرت عیسی(ع) را مخاطب قرار داده و میگویند: به خدا ایمان آوردیم و تو شهادت بده که ما مسلمانیم۵. پس میبینیم که قرآن فقط ما را مسلمان نمیداند بلکه خداوند بر خلاف ما که به اسم اسلام توجه داریم به محتوای آن توجه دارد. مسلمان کسی است که از روی عقل، تدبیر و منطق به خواست خداوند گردن نهاده، نه اینکه بر فرض مثل ما نماز بخواند و مناسکی مثل ما را انجام دهد.
معنی وسیعتر از آن است که تعریف کردهاند و میکنند. پس قرآن یهودیان و مسیحیان و بعضا زرتشتیان و پیروان محمد(ص) را مسلمان میداند و دین آنان را اسلام میخواند؛ نه اینکه اسلام دینی باشد که اختصاص به ما داشته باشد۶. از نظر قرآن اسلام دارای سه رکن اساسی است که هر کس به آن ایمان داشته باشد مسلمان است. اول توحید، یعنی یکتاپرستی، دوم عقیده به آخرت و سوم عمل صالح، یعنی انسانیت. این سه رکن را اصول دین میخوانند. اگر چه علماء اسلامی اصول دین را توحید، نبوت و معاد میدانند؛ لکن این نظر، مخالف قرآن است، که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت. اگر خوب دقت کنید خواهید دید که این سه اصل در بین تمامی ادیان توحیدی مشترک است. در دین یهودیت روشنترین فرامین حول این سه اصل، همان ۱۰ فرمان حضرت موسی(ع) است۷. در مسیحیت هم همین اصول با کمی تعدیل بیان شده است، مثل آیات۳۷تا۴۰ از باب۲۲ انجیل متی. در دین زرتشت هم همین اصول هست. گرچه بسیاری معتقدند که زرتشت(ع) پیامبر ادعایی بوده و دین زرتشت دینی زمینی است نه آسمانی!. من به این معتقد نیستم. اساسا کسانی که چنین سخنانی میگویند فکر نمیکنم حتی یک بار هم اوستا را خوانده باشند. اجازه بدهید آیاتی از اوستا را برایتان بخوانم که خالی از لطف نیست. «خداوند یگانه اهورامزدا آن کسی است که بزرگتر از همه است»۸ «او از همه کس داناتر و داور دادگر میباشد»۹ «خداوند یگانه کسی است که از نیروی خرد خویش راستی بیآفرید و کسی است که همواره یکسان است و تغییر در او راه ندارد»۱۰. از این شکل آیات در خصوص توحید در اوستا کم نیست. در خصوص آخرت و روز رستاخیز آیات بیشماری در اوستا وجود دارد مانند این آیه: «پاداش موعود در سرای فرخندهمزدا و هومن و اشا به آن کسانی بخشیده شود که نام نیکی از خود گذاشتهاند»۱۱. در خصوص عمل صالح و انسانیت هم آن پند: پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک معروف است. بسیاری از عقاید امروزی ما ایرانیان که به نام اسلام میشناسیم برگرفته از آیین زرتشت است. اما اینجا قصد ندارم در مورد دین زرتشت بحث کنم بلکه خواستم بگویم دین زرتشت هم دارای اصولی مشترک با دیگر ادیان توحیدی است.
پس دین یعنی یک سری اصول اعتقادی که شامل توحید، عقیده به روز رستاخیز و نیکوکاری و انسانیت میباشد. این را میگویند اصول دین که در بین تمامی ادیان مشترک است و فرقی در بین آنها نیست. البته زبانها متفاوت است. مثلا هر قومی خدا را به زبانی میخواند و میشناسد. تازیان الله میگویند، پارسیان مزدا یا اهورامزدا، عبرانیان الوهیم و غیره. اما منظور از تمامی این نامها یکی است. پس اصول ادیان یکی است که قرآن تمامی آنها را به اسم اسلام میشناسد، یعنی از نظر قرآن یهودیان، مسیحیان، پیروان حضرت محمد(ص) و بعضا زرتشتیان مسلمان هستند و دینشان اسلام است زیرا پایه و اساس همگی آنها آن سه اصل است. از این روست که در آیه۸۵ از سوره آلعمران۱۲ میفرماید: هر کس غیر از اسلام دینی اختیار کرده باشد از او پذیرفته نیست. یعنی کسی رستگار است که پیرو دین ابراهیم(ع) باشد که اصول اعتقادیش آن سه اصل است.
اکنون این سوال پیش میآید که چرا با وجود اینگونه آیات روشن و مبرهن، کلمه اسلام معنی محدودی پیدا کرده و دین اسلام به یک آیین محدود شده است. دلیل پیدایش این اختلاف در چیست؟ این امر دلایل مختلفی دارد که من به خاطر وسعت بحث برخی از دلایل را به طور اختصار عرض میکنم.
مطلق گرایی آیینی
اولین دلیل در بروز اختلاف در بین ادیان توحیدی و تحدید کلمه اسلام، برمیگردد به مطلقگراییهای آیینی.
همانگونه که عرض شد ادیان دارای اصول مشترکی هستند که توحید، عقیده به آخرت و انسانیت است. اما هر فرقه و دستهای از پیروان ادیان توحیدی، برای ابراز بندگی خود، آیین و مناسکی خاص دارند. بطور مثال شکل نماز خواندن در بین یهودیان، مسیحیان، مسلمانان و زرتشتیان مختلف است و متاسفانه پیروان هر دینی آیینها و مناسک خود را مطلق میکنند و آیینها و مناسک دیگر فرق را نفی مینمایند.
این آیین و مناسک در تعاریف دینی فروعیات خوانده میشوند. همانگونه که از نامگذاری آن برمیآید این آیین و مناسک جزء فرعیات ادیان است نه اصول آن. اما پیروان ادیان توحیدی آن مقدار که به فرعیات توجه دارند به اصول توجه ندارند. در واقع فرعیات بطور شدیدی اصول را تحتالشعاع قرار دادهاند. امروزه در بین ادیان توحیدی تعداد کتب و دروسی که مرتبط با فرعیات است بسیار زیاد میباشد، اما به همان نسبت کتب و دروسی که مرتبط با اصول دینی هستند کم و نایاب است. در حوزههای دینی خودمان هیچ بحثی درباره اصول دینی نیست. طلبههایی که تازه وارد حوزه میشدند و میشوند پس از آنکه دورههای مختصری از ادبیات عرب را فرا میگیرند یک راست میروند سراغ فرعیات. از اولین کتاب که بعد از کتب ادبیات عرب در حوزه تدریس میشده (که شرایع الاسلام بوده و امروزه کتاب لمعه جایش را گرفته) تا سطوح عالی خارج فقه همگی در خصوص فرعیات است. یک طلبه از اول بسمالله تا رسیدن به سطح عالی خارج فقه که بعضا چندین سال طول میکشد مشغول فراگیری فرعیات است و تا آخر هم شاید از اصول چیزی نفهمد. من چندی پیش از یکی از علماء قم در مورد یک آیه از قرآن سوال کردم. جواب ایشان که مقلدین زیادی از دستورات ایشان پیروی میکنند برایم شوکه کننده بود. ایشان به من فرمودند که از اصول فقه هر سوالی داری بپرس ولی از قرآن نپرس چون نمیدانم. باز خدا رحمتش کند که گفت نمیدانم و اظهار نظر جاهلانه نکرد، -عادت زشتی که بسیاری از ما دچارش هستیم- این مایه تاسف است که یک عالم دینی به کتاب دینی خود اشراف نداشته باشد و آنگاه برای دیگر کتب آسمانی اظهار نظر کند. این یک امر واقع است.
در بین یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان نیز این امر واقع است. همگی به فرعیات میپردازند. شکل نماز و دیگر مناسک، آنها را چنان محو خود کرده که دیگر نمیدانند این اعمال را برای چه کسی انجام میدهند، چرا که صورت عادت پیدا کرده است. این مطلق گرایی آیینی و شکلی در دوران حضرت محمد(ص) در بین یهودیان و مسیحیان ساکن عربستان وجود داشت و این امر نیز باعث بروز اختلافاتی بین یهودیان و حضرت محمد(ص) شد.
حضرت محمد(ص) نگفته بود که خدا نعوذبالله دوتاست نیکوکاری را نفی نمیکرد و منکر آخرت و بهشت و دوزخ نشده بود. ولی تنها به خاطر آنکه همچون مناسکی مانند مناسک یهودیان انجام نمیداد مورد مخالفت یهودیان ساکن مدینه قرار گرفت. این مطلقگرایی آیینی بود. در آن زمان آیهای نازل شده است که یهودیان و مسیحیان را که آیینهای خود را مطلق میکردند و با هزارویک دلیل آنها را به حضرت ابراهیم(ع) نسبت میدادند مخاطب قرار داده است. در سوره آلعمران آیه۶۷ میفرماید که ابراهیم نه به آیین یهود بود نه به آیین مسیحی، بلکه او تنها مسلمانی پاک روش بوده است۱۳. یعنی آیینها اهمیتش کمتر از اصول است و اینکه هر قومی و هر دستهای میتواند به آیینی که مورد قبولش میباشد خداوند را عبادت کنند و مسلمان هم باشند. ابراهیم(ع) مسلمان بود و این مهم است -البته مسلمان به معنای صفتی نه فرقهای- حال به چه آیینی یا چه شکل و روشی عبادت میکرد چندان اهمیتی ندارد. اساسا انبیاء مبعوث شدند تا آن سه اصل را به مردم متذکر و یادآور شوند، نه آن که آنان را دچار آیینهای شکلی نمایند. اکنون ما نیز دچار همین مطلقگراییهای آیینی شدهایم. شما ببینید که در بین پیروان دین محمد(ص) که پیامبرشان یکی است، کتابشان یکی است و زبان عبادتیشان هم یکی میباشد، چه اختلافاتی در فرعیات وجود دارد. هیچ کدام هم توجه به مشترکات دینی خود ندارند و همیشه چوب و چماق فرعیات را بر سر هم میکوبند. از شکل وضو گرفتن، اقامه نماز، مناسک حج، ازدواج و طلاق، حدود و دیات و هکذاالیآخر با هم اختلاف دارند. هیچ کدام هم عمل یگدیگر را قبول ندارند. اینها همگی برگرفته از مطلق گراییهای آیینی است. آیهای در قرآن وجود دارد که بسیار ارزنده و قابل تامل است. در سوره آلعمران آیه۶۴ پیروان ادیان توحیدی را به توجه نمودن به مشترکات دینی که همان اصولی است که عرض کردم دعوت میکند۱۴. میفرماید: ای اهل کتاب بیاید از کلمه حقی که بینمان مشترک است پیروی کنیم،. آن کلمه چیست؟ جز خدای یکتا کسی را نپرستیم و هیچ کس و هیچ چیز را شریک او قرار ندهیم. دنبالهی آیه خیلی مهم است که متاسفانه تا کنون معنای درستی از آن نشده است. میفرماید: ولایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. ترجمههایی که از این قسمت آیه شده غالبا چنین است: و برخی، برخی را به جای خدا به ربوبیت تعظیم نکنیم. این معنا صحیح نیست. در این آیه اربابا به معنای ربوبیت نیست بلکه به معنی سروری و صاحب اختیاری میباشد. رَب در زبان عربی به معنی مالک، آقا، بزرگوار، مصلح و پرورش دهنده است و از این جهات بعضا در قرآن کلمه رب از اسامی و صفات خداوند ذکر شده است. اما هر جایی که کلمه رب آمده باشد منظور خداوند نیست. مثلا عربها وقتی میخواهند بگویند: «آن چیز را جمع آوری کرد»، میگویند: «رب الشی» یا اینکه «رب الامر» یعنی «کار را اصلاح کرد» و غیره. در این آیه «ارباب» به همان معنایی است که ما بعضا در فارسی استفاده میکنیم یعنی «سروری و صاحب اختیاری». اما دنباله آیه «من دون الله» دارد. «دون» در مقابل «فوق» است، یعنی «پایین». این سروری و آقایی در موازات مقام خدایی نیست بلکه پایینتر است. من دون الله است. اربابا من دون الله یعنی چه؟ یعنی سروران و صاحب اختیارانی که خود را خدا نمیدانند، شریک هم در خدایی نیستند، بلکه نماینده خدا هستند- در این آیه شریک قرار دادن برای خدا را بیان کرده است و تکرار آن مجددا به این صورت حتی از باب تاکید ضرورتی ندارد- پس معنای این قسمت از آیه میشود که: «برخیمان، برخی دیگر را صاحب اختیار یا سرپرست و جانشین از طرف خدا قلمداد نکنیم». بحث در این مورد زیاد است که چون یک مبحث اختصاصا به این موضوع خواهم پرداخت به همین مقدار اکتفا میکنم.
نتیجه کلام این که آنچه در ادیان اهمیت زیادی دارد و در بین تمامی ادیان توحیدی مهجور مانده اصول دین است نه پرداختن به فرعیات به تنهایی. متاسفانه این مطلق گراییهای آیینی باعث گردیده که تفاهمات بین فرق توحیدی به حد زیادی از بین برود. شاید یک دلیل بارز در اهمیت اصول خود قرآن باشد. ما در قرآن آیاتی که مربوط به فرعیات میشود را کمتر از اصول میبینیم. از تعداد شش هزار و اندی آیه در قرآن، تنها نزدیک به چهارصد آیه مربوط به فرعیات است در صورتی که قریب به پنج هزار و اندی آیه مربوط به اصول است.
عقیده به محرف بودن کتب مقدس تورات و انجیل
دلیل دوم مربوط به کتب مقدس «تورات» و «انجیل» میشود. به این معنا که علماء اسلامی قایل به محرف بودن این کتب شدهاند و میگویند این کتب آن کتابهایی نیستند که حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) آورده بودند.
در مورد محرف بودن یا نبودن کتب تورات و انجیل میبایست نگاهی اجمالی به تاریخ نگارش این کتب بیندازیم. در خصوص این که سخنان مندرج در تورات، با توجه به ادبیات مختلف بکار رفته در اسفار از حضرت موسی(ع) میباشند، علماء ادیان تشکیک کردهاند. اما آنچه که مسلم است این کتاب که هم اینک نیز جزو کتب مقدس و اساس دین یهودیت و برخی فرق مسیحیت گردیده به سال۴۴۴ پیش از میلاد به وسیله ی کاهنی به نام عزرا در زمان افتتاح مجدد بیت المقدس قرائت شده است؛ که آن متن از آن تاریخ تا به امروز بلاتغییر مانده.
در مورد کتاب انجیل، علماء تاریخ ادیان با توجه به ادبیات اناجیل، آنان را نوشتههایی میدانند که در بین سده اول و دوم میلادی تالیف شدهاند. با بررسی اجمالی در تاریخ نگارش کتب مقدس تورات و انجیل میتوان تا حدودی ادعای محرف بودن آن کتب را اثبات کرد.
اما آنچه که قابل تامل است این موضوع میباشد که حضرت محمد(ص) در تاریخ۶۱۲ یا۶۱۳ میلادی مبعوث گردیده و همانگونه که ذکر شد آخرین باری که کتاب تورات بازنویسی گردید به سال۴۴۴ پیش از میلاد بوده است. از آن تاریخ تا بعثت حضرت محمد(ص) چیزی حدود۱۰۵۵ سال فاصله میباشد و در این مدت زمان طولانی کتاب تورات بازنویسی شده به دست عزرا در بین یهودیان جایگاه خود را به عنوان کتاب آسمانی تثبیت کرده بود و دیگر نمیشد چیزی به آن اضافه یا ازآن کم نمود. و همچنین است در مورد انجیل، چرا که در زمان بعثت پیامبر اکرم(ص) کیش مسیحیت قاره اروپا و برخی مناطق آسیا و حتی برخی کشورهای آفریقایی همچون حبشه را تسخیر کرده بود و کتب انجیل در بین مسیحیان چه محرف چه غیر محرف به عنوان یک کتاب آسمانی و مقدس پایه و اساس این کیش را تشکیل میداد.
حال این سوال پیش میآید که این تحریف مورد ادعا در مورد کتب مقدس در چه زمانی واقع شده؟ آیا پیش از بعثت یا بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص)؟ اگر بگویم که پیش از بعثت تحریف شده، که خداوند عالم در قرآنش سخنی به میان نیاورده بلکه مکرر از یهودیان و مسیحیان به جهت رعایت نکردن احکام و دستورات مندرج در آنها و کتمان برخی آیات آن انتقاد نموده است. از طرفی در سوره مائده آیه۶۸ یهودیان و مسیحیان را مخاطب قرار میدهد و به صراحت بیان میدارد که شما از نظر دینی دارای ارزش نمیباشید مگر آنکه تورات و انجیل را به پا دارید۱۵ همچنین در سوره انعام آیه۱۵۴ کتاب تورات را کتابی کامل برای تکمیل نفس هر نیکوکار و برای تفصیل و بیان حکم هر چیز و هدایت و رحمت به خلق خوانده است۱۶. با چنین تعابیری که خداوند در خصوص کتب مقدس تورات و انجیل نموده است، ادعای تحریف پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) منتفی است. یا بهتر است بگویم اگر هم پیش از بعثت این کتب تحریف شده بود خداوند همین کتب محرف را تایید کرده و از عمل نکردن به همین کتب محرف انتقاد نموده است. پس بهتر است ما جلوتر از خداوند ندویم.
البته آیهأی در قرآن است که بیشترین قایلین به تحریف کتب مقدس به آن استناد میکنند و آن آیه۷۹ از سوره بقره میباشد۱۷ که میفرماید: برخی با دستان خود کتاب نوشتند و گفتند که از جانب خداست. این آیه مربوط به تورات یا انجیل نیست بلکه منظور کتاب تلمود است. کتاب تلمود در میان یهودیان جایگاهی مثل کتابهای توضیح المسایل، در میان ما دارد و چون در این خصوص بحث مستقلی دارم توضیح مطلب را به زمان خودش واگذار میکنم. اگر قایل شویم که این تحریفات در سنوات بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) انجام شده، ادعایی بیمایه و بدون دلیل منطقی است. زیرا همانگونه که گذشت در زمان بعثت پیامبر اکرم(ص) ادیان یهودیت و مسیحیت دارای قوام گردیده بودند و کتب مقدس با هر کم و زیادی در متون آنها جایگاهش به عنوان یک کتاب آسمانی و مقدس تثبیت شده بود و دیگر کسی نمیتوانست چیزی به آن بیفزاید یا چیزی از آن کم کند.
اینگونه ادعاها را که برهیچ دلیل و منطقی جزء تعصبات و تنگنظریهای فرقهأی استوار نیستند را میتوان بر هر چیزی حتی قرآن بار کرد. کما اینکه برخی از به ظاهر عالمان اسلامی چنین ادعاهایی را در خصوص قرآن کردهاند. اجازه بدهید تنها یک حدیث از دهها حدیث در خصوص تحریف قرآن را برایتان بخوانم. در کتاب اصول کافی که از کتب اربعه میباشد و آقایان علماء قایل به صحیح بودن تمامی احادیث آن هستند، در جلد ۴ حدیث شماره۳۵۸۲ از امام صادق(ع) چنین نقل میکند که ایشان فرمود: قرآنی که جبرئیل برای محمد(ص) آورده هفده هزار آیه بود۱۸. قرآنی که اکنون در دست ماست حدود۶۵۴۷ آیه است، اگر بسم الله اول هر سوره را جزء آیات حساب نکنیم و اگر بسم الله را در هر سوره یک آیه بگیریم میشود۶۶۶۰ آیه. به این ترتیب به استناد این حدیث چیزی حدود یازده هزار آیه ربوده شده و هیچ کس هم خبردار نشده! پر واضح است کسانی که نسبت به کتاب قرآن چنین ارزشی قایلند و اینگونه اظهار عقیده میکنند نسبت به کتب مقدس دیگر، پایبندی نشان ندهند و قایل به این باشند که کتاب تورات و انجیل تماما ربوده شده است.
کتاب قرآن ناسخ کتب پیشین خود است
سومین دلیل که باعث محدود شدن کلمه اسلام به یک معنی و آیین خاص میباشد، مسئله ناسخ شناختن قرآن مجید است.
علماء اسلامی عقیده دارند که چون قرآن آخرین کتاب آسمانی و کاملترین آنها میباشد به همین خاطر دیگر کتب پیشین کنلمیکن شده و از درجه اعتبار ساقط است.
اولا باید از این عزیزان پرسید که منظور از کتب پیشین که قرآن ناسخ آنان میباشد کدام کتبند؟ آیا منظور آن کتبی است که ربوده شده؟ یا همین کتب محرف موجود؟! دوما این برداشت و عقیده از چه آیهأی از قرآن استنباط شده است؟ در هیچ جای قرآن آیهأی وجود ندارد که موید این عقیده باشد، که اکنون قرآن اعتبار دیگر کتب مقدس پیش از خود را ساقط نموده است. بلکه برعکس. در هیچ جای قرآن منکر حقانیت دیگر فرق همچون یهودیت و مسیحیت نشده بلکه طبق آیات۹۷ بقره، ۳آلعمران، ۴۸مائده و ۳۱سوره فاطر۱۹ دلیل صداقت و راستگویی حضرت محمد(ص) بر ادعای رسالتش از جانب خداوند را تصدیق کتب مقدس تورات و انجیل دانسته است. این نمیشود که ابتداء پیامبر بگوید که تورات و انجیل حقند و درست و بعد بگوید حالا قرآن من تورات و انجیل را ساقط کرده است! این که نفی تایید است و به سیاست بازی بیشتر شباهت دارد.
پیامبر اکرم(ص) در دوران رسالتش هیچگاه از یهودیان و مسیحیان ساکن عربستان نخواسته بود که از کتاب و آیین خود دست کشیده و به کتاب و آیین او بگروند. زیرا همانگونه که بیان شد یهودیان و مسیحیان پیش از بعثت حضرت محمد(ص) پیرو دین ابراهیم که همان اسلام است بودهاند و از طرفی وقتی پیامبر کتب تورات و انجیل را تصدیق مینماید و بر آن صحه میگذارد چنان درخواستی نامعقول است. بلکه آنگونه که از آیات قرآن مستفاد میشود حضرت محمد(ص) از یهودیان و مسیحیان ساکن عربستان این انتظار را داشته که به دلیل آن که آنان اهل کتاب و پیرو آیین ابراهیم(ع) و آشنا به معارف و شرایع توحیدی میباشند همانگونه که او کتاب دینی آنان را تصدیق و تایید مینماید، آنان نیز کتاب و شریعت او را تایید نموده در مقابل هجمههای مشرکین یاریش کنند. اما به همان دلایلی که عرض کردم یهودیان و مسیحیان عربستان نیز دچار مطلقبینیهای شکلی و آیینی بودهاند و از یاری نمودن و تایید مستمر و پایدار او دست کشیده، در نهایت به جنگ با او پرداختند و متاسفانه آن جنگها که بخاطر مطلقبینیهای شکلی بین پیروان محمد(ص) و تعدادی از یهودیان ساکن عربستان واقع گردیده بود، بدون دلیل و منطقی درست تاکنون ادامه یافته است. مخلص کلام این که قرآن ناسخ کتب پیشین نیست بلکه در ادامه آنان میباشد از این رو قرآن یکی از شرایط مؤمن مسلمان را عقیده به قرآن و کتب پیشین آن ذکر کرده است.
مطلقگراییهای نژادی و قومی
دلیل چهارم که شاید اساسیترین و بنیادیترین دلیل بر انحصاری گردیدن اسلام به یک آیین شده است، مطلقگراییهای نژادی و قومی است.
این مطلقگراییهای نژادی، قومی و ملی اختصاص به اعراب عربستان ندارد، بلکه اکثر اقوام و ملل دچار آن بوده و هستند. به طور مثال ایرانیان خود را از نژاد آریا میخواندند. آریا در زبان پارسی قدیم به معنای آقا و سرور است. ایرانیان قدیم در مورد خود چنین عقیدهأی را داشتند.
البته غالبا این گونه عقاید آمیخته با افسانههایی ماوراءالطبیعه هم بوده. مثلا برخی از سرخپوستان امریکا داستانی در خصوص نژاد خود دارند. میگویند خداوند زمانی که خواست آدم را خلق کند چهار مجسمه آدمی از گل ساخت و آنها را برای پختن به درون تنور گذاشت، پس از مدتی خواست ببیند که آیا مجسمهها پختهاند یا نه. برای همین منظور یکی از آن تندیسها را از تنور بیرون آورده میبیند هنوز نپخته است. برای همین اینها شدند سفیدپوستان. پس از مدتی مجسمهأی دیگر بیرون میآورد و میبیند رنگ آن کمی تغییر کرده ولی هنوز خوب پخته نشده است. اینها شدند زردپوستان. مدتی بعد یک مجسمه دیگر بیرون آورده و میبیند کاملا پخته شده و بسیار مقاوم و خوش رنگ گردیده است. اینها شدند سرخپوستان؛ وچون خداوند محو زیبایی و مقاومت این مجسمه گردیده بود فراموش کرد که یک مجسمه دیگر هنوز در تنور مانده؛ و آن مجسمه سوخت. اینها هم شدند سیاهپوستان. این داستان افسانهأی بیش نیست و یقینا برگرفته از عقاید مشرق زمینی است که پس از ورود سفیدپوستان به سرزمین امریکا، ساخته و پرداخته شده است. اما بیانگر آن گرایشات و مطلقبینیهای نژادی است.
یهودیان هم چنین اعتقادی نسبت به خود داشتند و خویش را فرزندان خدا میدانستند و نژاد یهود را نژاد برتر. البته این را به شما بگویم که منظور من از بیان این مسایل نفی ملیت یا نژاد نیست. من نمیخواهم بگویم بشر باید از گرایشات ملی یا نژادی خود دست بکشد و منکر ملیت یا نژادش شود، بلکه منظور من نفی مطلقگراییها و برتریجوییهای نژادی و ملی است. ژرمن یک نژاد است و همه هم این را میپذیرند و کسی مخالف با این نژاد و استفاده از حقوق فردی و اجتماعی و جهانی آنان در پهنه گسترده حیات انسانی نیست. اما این که ژرمن بگوید من آقای جهان و نژاد برتر هستم، این مردود است. این مطلقگرایی نژادی و ملی است. ما با این مخالفیم، والا با نژاد و ملیت دشمنی نداریم. تمامی بلاهایی که بر سر مردم در طول تاریخ آمده از همین مطلقبینیهای ملی و نژادی بوده و گاهی هم دین و آیین چاشنی آن شده است.
در نهایت دین اسلام در میان یهودیان تبدیل به دین و آیینی موروثی و نژادی شد و در بین مسیحیان نیز به یک سری آیین و مناسک صرف مبدل گشت. حضرت محمد(ص) در محیطی مبعوث شد که مطلقگراییهای نژادی و قبیلهگی در حد اعلای آن به چشم میخورد و او برای رفع این مشکل جهد و کوشش فراوانی نمود. پیامبر اکرم(ص) در طول رسالت خود سعی کرد موضوع امت واحد و برادری و برابری را در میان قبایل عربستان جایگزین تعصبات قبیلهأی و عشیرهأی نماید. آیات مختلف قرآن مجید و سیره پیامبر اکرم(ص) در دوران رسالتش مشحون این واقعیت است. پیامبر(ص) قصد داشت شایستگی و لیاقت را در زندگی جاهلی اعراب جایگزین کند؛ نه آنکه آنان را از ورطهی تعصبات قبیلهگی و نژادی بیرون آورده به داخل تعصبات دینی و آیینی دراندازد.
بهترین مؤید، تاریخ صدر اسلام است. شما بلال آن غلام حبشی را میشناسید. او از پیروان ابتدایی محمد(ص) بود و در مکه متحمل آزار و شکنجهی فراوان مشرکین شد. اما ذرهأی از عقیده خود عقب نشینی نکرد. او در میان رتبه بندیهای اسلامی از اولین مسلمانان است و جزء مهاجرین و بدریون بحساب میاید. تحمل او در زیر آزار و شکنجه و مقاومت در عقیده، نشان دهندهی ایمان قوی و استوار اوست. اما زمانی که دین اسلام قوام پیدا میکند و مدینه مرکز قوی اسلامی میشود، نهایت مسئولیتی که پیامبر به بلال میسپارد، مؤذنی مسجد است. از طرفی دیگر؛ خالد بن ولید یکی از دشمنان قوی و باهوش مسلمانان، که در جنگ احد باعث شکست مسلمانان گردیده بود، زمانی که در مدینه به سال هفتم هجرت به اسلام میگرود، پیامبر بلافاصله فرماندهی سپاه مسلمین را به عهده او گذاشته و به مأموریتهای جنگی فرستاده است؛ و به همین جهت نیز لقب سیفالله المصلول را هم به او داده. از این شکل رفتار در سیرهی پیامبر(ص) بسیار است که بیان یک یک آنها در حوصله این بحث نیست. این رفتارها نشان دهنده توجه پیامبر(ص) به شایستگی و لیاقت بوده است. ایشان نه به قبیله افراد توجه داشت و نه صرفا به ایمانشان و یا به سبقت در دین؛ زیرا برای انجام وظایف اجتماعی و نظامی یا سیاسی، ایمان صرف کافی نیست، بلکه نیاز به مهارت، شایستگی و کارایی و کاردانی میباشد و پیامبر به آن توجه داشت.
اما متاسفانه علیرغم کوششها در از بین بردن تعصبات و مطلقگراییها و برتریجوییهای قبیلهأی و عشیرهأی، پیامبر اکرم(ص) توفیق چندانی کسب نکرد. وقایع متعددی در تاریخ صدر اسلام واقع گردیده که بیانگر تعصبات و مطلقگراییها در بین اعراب بود. پیامبر(ص) با آنکه سعی کرد تعصبات قبیلهأی را مرتفع کند و در بین اعراب فرهنگ برادری و برابری را رواج دهد و به این وسیله یک امت را ایجاد کند، لکن بارها مسلمین مدینه یعنی مهاجرین و انصار دچار اختلاف و درگیری میشدند، که نشات گرفته از تعصبات نقش بسته در اذهانشان بود. واضحترین و روشنترین واقعه که مؤید عرایض من است مسئله سقیفه بنی ساعده میباشد. پیامبر(ص) پس از بیست وسه سال رسالت، تبلیغ معارف الهی، دوستی، برادری و برابری رحلت میکند. بلافاصله انصار در محلی به نام سقیفه بنی ساعده که محلی برای شور و مشورت بود اجتماع میکنند تا خلیفهأی برای اداره امور انتخاب نمایند. مهاجرین از این اجتماع آگاهی حاصل کرده و برای آنکه مبادا انصار خلیفهأی از خود انتخاب کنند به سقیفه وارد میشوند.
در این اجتماع حیاتی که مربوط به اداره مسلمین وآینده اسلام است، سخنانی که بین مهاجرین و انصار رد و بدل شده بسیار عجیب و شاید تاثر برانگیز باشد. شما میتوانید ماجرای سقیفه را در کتب تواریخ مطالعه کنید. من از بازگویی تمامی سخنانی که در سقیفه شده به جهت ضیق وقت صرف نظر میکنم. اما همین قدر عرض کنم که احتجاجاتی که بین مهاجرین وانصار شده برای تعیین خلیفه، تنها حول محور فضیلت شماری آنان از سبقت در اسلام، شمشیر زنی در راه خدا و قرابتهای نسبی یا سببی با پیامبر(ص) دور میزند و هیچ سخنی از شایستگی و مهارت به میان نمیآید.
در هر صورت آنچه که از شواهد امر هویدا است پیامبر اکرم(ص) در از بین بردن تعصبات و برتربینیهای اعراب توفیق چندانی نداشته، حتی در میان نزدیکان خود.
من هنوز نتوانستم دلیل قانع کنندهأی را برای لشکرکشیها و فتوحات مسلمین در دوران خلافت عمر و خلفاء بعد او پیدا کنم. جزء آنکه بگویم این لشکرکشیها و جنگها، همگی نشأت گرفته از برتریجوییها و مطلقبینیهای اعراب بوده است. والا تبلیغ دین حقه، به این شکل که به شهری یا کشوری حمله نظامی کنی و شمشیر بر روی گردن مردم بگذاری و بگویی: اسلام بیاور تا رستگار شوی یا اگر نمیخواهی رستگار شوی مختاری بمیری یا با حقارت جزیه دهی!!! نه در سیره پیامبر(ص) تایید شده و نه در قرآن مجید. اما واقیت این است که چنین جنایتهایی را به نام دین اسلام در آن دوران انجام دادهاند. من از خود چیزی نمیگویم، بروید تاریخ را بخوانید. از این گذشته حمله اعراب به کشورهای مختلف تنها به جهت صادر کردن دین اسلام نبوده بلکه تحمیل فرهنگ عربی بر دیگر ملل بوده است.
اعراب هر کجایی را که فتح کردند تنها دین وآیین مردم آن مناطق را تغییر ندادند، بلکه فرهنگ و زبان آنان را نیز تغیر داده و از بین بردند. اکنون اکثر کشورهایی را که شما به عنوان کشورهای عربی میشناسید اصلا عرب نیستند.کشورهایی همچون مصر، مراکش، لیبی، سودان و غیره. اما اکنون شما هیچ نشانی از آن فرهنگ و زبانها نمیبینید. زبان و فرهنگ همگی آنان شده عربی. ایرانیان و قسمتی از روم شرقی که امروزه ترکیه است از این تهاجم مصون نماندند. اما بخاطر تعصباتی که خود ایرانیان بر روی نژاد و فرهنگ خود داشتند، از زیر بار رفتن فرهنگ و زبان عرب خوداری کردند. حتی دین اسلام را که پس از دویست سال حاکمیت اعراب بر ایران پذیرفتند، آداب و مناسک فرهنگی خود را وارد دین اسلام کردند. از این رو اکنون با آنکه ایران جزو کشورهای اسلامی شناخته میشود، لکن جزو کشورهای عربی شده نیست. البته این را اضافه کنم که وقتی میگوییم ایران، منظور این ایران امروزی با سرحدات کنونی نیست. بلکه ایرانی است که در دوران ساسانی بود، که شامل قسمتهایی از افغانستان، پاکستان، آذربایجان، ارمنستان، ترکمنستان، تاجیکستان و قسمتهای کردنشین عراق، سوریه و ترکیه میباشد. اینان مسلمان شدند اما عرب نشدند. آن تهاجمات و فتوحات غیر منطقی اعراب، اکنون باعث این وهم شده که دین اسلام دین شمشیر و جبر است و متاسفانه این تصور در بین خود مسلمین بیشتر قوت دارد. کمااینکه شما میبینید پرچم کشور عربستان که امالقراء اسلامی میباشد منقوش به کلمه لاالله الاالله محمدرسولالله است که زیر آن نیز یک شمشیر است! این به چه معنی است به خود شما واگذار میکنم.
به هر حال چون در این خصوص بحث مستقلی دارم به همین مقدار بسنده میکنم. پس یکی دیگر از دلایل تحدید معنا و مفهوم اسلام به یک آیین، تعصبات و مطلقبینیهای نژادی و قومی بوده است.
نتیجه بحث این که: اسلام دینی است واحد که دارای آیین و مناسک مختلف میباشد، همچون یهودیت، مسیحیت و عربیت که ما این را اسلامیت میشناسیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشتها
1: ما کان ابراهیم یهودیا و لانصرانیا و لکن حنیفا مسلما
2: اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین
3: قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقیم دینا قیما مله ابراهیم حنیفا
4: قالوا نعبد الهک و اله آباءک ابراهیم و اسماعیل و اسحق اله واحدا و نحن له مسلمون
5: قال الحواریون نحن انصارالله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون
6: و اذا یتلی علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا کنا من قبله مسلمین، قصص-۵۲
7: تورات، سفر خروج، باب بیستم
8: یسنا-۲۸
9: یسنا-۲۹ بند۴
10: یسنا-۳۱ بند۷
11: یسنا-۳۰ بند۱۰
12: ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین
13: ما کان ابراهیم یهودیا و لانصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما
14: قل یا اهل الکتب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الانعبد الاالله و لانشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله
15: قل یا اهل الکتاب لستم علی شیئ حتی تقیموا التوراه و الانجیل، مائده-۶۸
16: ثم اتینا موسی الکتاب تماما علی الذین احسن و تفضیلا لکل شیئ و هدی و رحمه لعلهم بلقاء ربهم یومنون
17: قویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا
18: ان القرآن الذی جاء به جبرئیل الی محمد(ص) سبعه عشر الف آیه
19: فانه نزله علی قلبک باذن الله مصدقالما بین یدیه و هدی و بشری للمؤمنین- نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه وانزل التوراه و الانجیل- و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتابو مهیمنا علیه- و الذین اوحینا الیک هو الحق مصدقا لما بین یدیه