بسم الله الرحمن الرحیـم
امروز ما ایرانیان در شرایطی قرار داریم که با وجود متحمل شدن سختیهای اجتماعی و فرهنگیی آزار دهنده؛ و با توجه به داشتن تنوع در دیدگاهها و ایدئولوژیهایمان، هنوز به طور کامل از صفت “نوعدوستی” تهی نشدهایم. سالهاست که عدهای از هموطنانمان با ملتهای مظلوم فلسطین و لبنان همدردی میکنند؛ و در روزهایی که حوادث رقتانگیز اروپا و شهر پاریس مردمان جهان را در حیرت فرو برده بود، همدردی بخشی دیگری از مردم ایران با حضور در برابر سفارت کشور فرانسه حرکتی درخور تقدیر را رقم زد.
اما شایسته است که به برخورد خویش با موضوعات انسانی کمی عمیقتر بیندیشیم. یکی از بارزترین انتقاداتی که در ضمن حوادث ماههای اخیر در اروپا از سوی برخی کاربران شبکههای اجتماعی مطرح شده است، اعتراض نسبت به تبعیضهای صورت گرفته توسط سیاستپیشگان و رسانهها در ارزشگذاری بر حوادث ضد بشری در این مدت اخیر است. قطعا میان مردمان بحرین، یمن، فلسطین، اسرائیل، میانمار، اویغورهای چین، و مردمان شمال آفریقا، سیاهپوستان آمریکا و در نهایت ملت سوریه و عراق تفاوتی ماهوی وجود ندارد. قصد این کمترین صحبت دربارهی صحت یا نادرستی رویکردهای رسانهای نیست. بلکه آنچه بیش از همه مغفول مانده، شأن و منزلت هموطنان ایرانی ماست که جرمشان اقلیت بودن به مفهوم عام است. قطعاً میان زرتشتیان؛ یهودیان؛ مسیحیان؛ مندائیان، بهائیان و سنی مذهبان ایرانی با مسلمانان شیعه ایرانی هیچ تفاوتی در شأن و کرامت انسانی وجود ندارد. در حقیقت میان همهی ما و آن کارتنخوابهایی که به هر دلیل نتوانستهاند در جریان زندگی خویش سلامت روحی، جسمی و مادی خود را حفظ کنند و به بیمارانی ناتوان بدل شدهاند نیز تفاوتی در انسان بودن وجود ندارد. تنها تفاوت میان ما فقط آن زمینه و علتی است که هر یک از ما را مبتلا به نوعی ستم و بیداد کرده است. برخی یهودی، مسیحی، زرتشتی، مندایی، بهائی و سنی هستند؛ برخی خود را وقف حمایت از حقوق همنوعانشان کرده و به برخوردهای امنیتی دچارند؛ برخی وابسته به قومیتهای تحت تبعیض هستند؛ عدهای نیز فرصتهای رشد و پیشرفت را به دلیل عدم همنوایی با ایدئولوژی رسمی کشور از دست دادهاند؛ برخی به دلیل جبر طبقهی اجتماعی-اقتصادیشان فقیرند؛ و برخی به هر دلیل موجه یا ناموجهی به بیماری اعتیاد مبتلا شدهاند. در نهایت همگی به نوعی آن قدر به درد و غم دچار شدهایم که از فرصت همدردی و یاری رساندن به همنوعان و هموطنان خود بازماندهایم.
اصل این است که فقط یک نوع انسان وجود دارد و دردهای انسانها را نمیتوان درجهبندی کرد و یکی را بر دیگری برتر و دیگری را از یکی کم ارزشتر برشمرد.هر ایرانی به هر دلیل و با هر پیشزمینهای که به ستم مبتلا شده باشد، درد و غمی برابر با دیگر هموطنان خویش دارد. بدون مبنا قرار دادن چنین اصلی هرگز نخواهیم توانست دربارهی همدردی و نوعدوستی و مسئولیتپذیری ملی سخن بگوییم. اما از آنجا که این کمترین با توجه به موضوعیت خاص تکثر ادیان در سرزمین پهناورمان به مسائل انسانی مینگرم، تمایل دارم این بار نیز از غفلتی سخن بگویم که در حق بهائیان ایران در این چند هفتهی اخیر روا داشته شده است. دقیقا مصادف با حوادث دردناک اروپا، برخی از هموطنان بهائی ما را بازداشت نموده و برخی را مورد آزار و ایذا قرار دادند؛ به طوری که نه کسی شاخه گلی به ایشان هدیه کرد و نه اعتراض و همدردی شایستهای توسط جامعهی مدنی مدافع حقوق بشرشنیده شد. بیشک همان انتقادی را که بر ارزشگذاری خبری انواع نقض حقوق بشر در مناطق مختلف دنیا روا میداریم، باید بر نادیده گرفتن هموطنان ستمدیدهی خویش نیز روا بداریم.
بگذارید فرض را بر این قرار دهیم که بهائیان، به دلیل بهائی بودنشان محکوم به زندگی با اعمال شاقه هستند! اما آن بینوایانی که تنها جرمشان بیخانمانی است و قطعا سوءمدیریتها و فسادهای کلان نیز در واپاشیدن بنیان زندگیشان نقش داشته؛ شایستهی حمایت و پشتیبانی عمومی نبودند؟ اگر حرمت کمپینهای حمایت از اقشار محروم به درستی پاس داشته میشد، هرگز گروهی نابخردانه به خود اجازه نمیدادند تا موضوع کمپین خود را به حرمتشکنی کرامت عدهای زجر کشیده اختصاص دهند. آنچه این رویداد را دردناکتر میکند، سکوتی است که ما مردم در حق ایشان شایسته دانستهایم، به طوری که اتفاق هولناک پارک حقانی (محله هرندی) را به راحتی به «مردم» نسبت دادند و هیچ یک از ما بر این امر غیرانسانی هیچگونه اعتراض درخوری نکردیم. تاسفبارتر این که اگر چنین رویدادی در یکی از کشورهای غربی بخصوص ایالات متحده آمریکا رخ میداد، به غیر از رسانههای رانتخور وابسته، قطعا بسیاری از افراد مدعی وجدان انساندوست، انتقادات تندی را نسبت به پلیس و مردم آمریکا ابراز میداشتند و از فروپاشی اخلاقگرایی میان آنان سخنها میراندند!. این امر در مورد جوانان دیگری از همین سرزمین نیز صادق است که جامعهی ما نقش و مسئولیت خود را در سوق دادن ایشان به سوی بزه و قانونشکنی به رسمیت نمیشناسد. گروههای ستمدیدهی جامعه ما خواه مرتکب جرم باشند؛ خواه معترض یا مخالف باشند؛ خواه در طبقات فرودست باشند؛ خواه دچار معلولیتهای جسمی و روانی باشند؛ و یا مردمی باشند که به دلیل عدم اطاعت از کبر حاکمان جامعه مورد آزار و ایذاء قرار گرفتهاند؛ در هر صورت شایستهی حمایت، پشتیانی، توجه و محبت هستند.
این کمترین در ابتدا همدردی خویش را با ناتوانان بیخانمانی که جز با حمایت درمانی و توانبخشی اجتماعی نمیتوان به ایشان یاری رساند، اعلام میدارم. لازم است یادآور شوم تا زمانی که سلامتی و خوشبختی خویش را به عوض همیاری و غمخواری یگدیگر، با اعطای طلا و جواهرات و نقدینگی به مشتی آهن و سنگ طلب میکنیم، جز نکبت بر آیندهی این بوم خشکیده نخواهیم افزود. اگر دولتمردان یک سرزمین به اندازهای خردمند نیستند که با بهرهگیری از رویکردهایی که در شأن کرامت ذاتی انسان باشد به درمان دردهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه بپردازند، هیچ توجیهی وجود ندارد که مردمان آن سرزمین از همنوعان کمر شکستهی خویش غافل بمانند.
گر بر سر نفس خود امیری مردی … ور بر دگری حرف نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن… گر دست فتادهای بگیری مردی
از آنجا که برخوردهای امنیتی بر هموطنان بهائی ما نیز شایستگی توجه و تدبیر عموم مردم را دارد، این کمترین به منظور توجه دادن وجدانهای آگاه هممیهنانم در حمایت از کرامت ذاتی انسان بدون توجه به قومیت و زبان و دین و مذهب؛ قطعهای از کتاب «کلمات مکنونه»ی بهائیان را تحریر نمودم که به هموطنان بهائیم خانمها و آقایان:صهبا فرنوش؛ نوید اقدسی؛ پروین نیکآیین؛ کیوان نیکآیین؛ ارشیا روحانی؛ متین جانمیان؛ زرین آقابانی؛ یگانه آگاهی؛ نگار باقری؛ نوا مجذوب؛ یاور حقیقت؛ هلیا مشتاق؛ نغمه ذبیحیان؛ فرانه دانشگری؛ ساناز اسحاقی؛ نیکا پاکزادان؛ و شهرام نجف تمرائی که اخیراً بازداشت شدهاند و کوچکترین حمایتی از ایشان نمیشود تقدیم مینمایم؛ و مصرانه و مجدانه از مسئولین مربوطه میخواهم که به اینگونه رفتارها پایان دهند. اگر ارزش انسانیت به دین و عقیده باشد، مطمئناً باید ما مسلمانان را به دلیل عملکردی که هر از گاهی در روزگار اخیر بروز و ظهور پیدا میکند، در پایینترین رده قرار داد!.
در نهایت لازم میدانم بار دیگر تاکید کنم که آنچه برای ما مردم این سرزمین مانده، فقط و فقط ملیت ایرانی ماست. چنانچه به غفلت و عدم احساس مسئولیت نسبت به دیگر هممیهنانمان ادامه دهیم و هوشیار نباشیم، این نیز به دست نابخردیهایی که در کتب تاریخ ملی ایران فراوان دیده میشود، از بین خواهد رفت. بر این اساس بر همهی ما با هر دین، آیین، قومیت و ایدئولوژی و نقصی لازم است که با تاکید بر این مهمترین و آخرین داشتهی خود یعنی «ملیت ایرانی»، کشورمان را از مهلکهی واپاشی کامل نجات دهیم و امیدوار باشیم که با تلاش و کوشش دوباره بتوانیم ایرانیت را در جهان شکوفا کرده و آیندگان این سرزمین را از افسوسهایی که خود بر گذشته میخوریم، رها سازیم.
«خدایا:
تو به انسانها اراده و اندیشه دادی
تا خوب بیندیشند و راه راست زندگی را بشناسند،
تا از خود بجوشند،
و راه راست زندگی را بگشایند،
اما؛ با این همه موهبتها که به آنان دادی،
و این همه سرچشمههای زندگی ساز که در اختیارشان نهادی
بازهم؛
جمعی غفلت زده در هوسهای خویش غرق شدند،
لبریز از خودخواهیها به سود پرستی پرداختند،
و سرمست از زر و زور خویش ستمها کردند،
زمین را بازیچه هوسها و مطامع خود ساختند،
و خود را مستوجب خشم و انتقام تو کردند،
خشمی که گهگاه در اراده مردان و زنان تلاشگر تجلی کند و شعله انتقامی که از سینه آنان بدر آید،
تا دو گروه را به سختی در برگیرد و به کیفر رساند،
تبهکاران را در آتش ستم خویش
و ستمکشان بیتلاش را در ذلت سکوتشان»
تهران
هفتم آذر یکهزار و سیصد و نود و چهار
الراجی، عبدالحمید معصومی تهرانی