آزادی بیان از دیدگاه قرآن

اندیشمندان و صاحب‌نظران بسیاری در حول محور «بیان» و آزادیها و محدودیتهای آن کتاب‌ها و مقالات بسیاری نگاشته و منتشر کرده‌اند. آنچه در اکثر نظرات بچشم می‌‌خورد، اعتقاد بر این تفکر اساسی است که آزادی بیان ضمن اینکه یکی از اجزای اصلی دمکراسی به شمار می‌‌رود، رابطه‌ی حیاتی و انفکاک ناپذیری با کرامت انسانی داشته و نقش عمده‌ای را در بهبود سطح زندگی بشر بازی می‌‌کند.

اما در این جستار قصد برآن نیست تا به نظرات اندیشمندانی بپردازم که از دیدگاه برخی، غربی یا غرب‌زده‌اند. بلکه می‌‌خواهم با نگاهی عمیق بر قرآن که اصل و بنیاد دین اسلام است، بطور اختصار، مقوله‌ی «بیان» و آزادیها و محدودیتهای آن را مورد بررسی قرار دهم.

تاریخ حیات بشر، مشحون نقاط تاریکی از تحدید «بیان» با حربه‌های فرهنگی، آیینی، دینی، نژادی و حکومتی است که در اعصار گوناگون واقع شده و تجربه‌های تلخی را بجای گذاشته است.

بشر ابتدایی، به جهت ناآگاهی از محیط و وقایع طبیعی اطراف خود که بعضا عجیب می‌‌نمود، دچار نوعی مطلق‌اندیشی در پاسخ به دلایل وقوع آن اتفاقات شد و آن مطلق‌اندیشی‌‌ها باعث گردید تا بشر ابتدایی دوچار تعصبات قومی و قبیلگی و آیینی شده، با تک‌صدایی مطلق، خو گرفته و اندیشه‌ها و عقاید دیگر را بر‌نتابد. زیرا از دیدگاه بشر ابتدایی، قوام و حیات اقوام و قبایل، بستگی به اعتقادات و اجرای بی‌‌چون و چرای آیین‌ها و مناسک قومی و مذهبی داشت و تخلف از آن ضمن اینکه ممکن بود باعث از هم پاشیدگی قوم شود، این ترس را در بین مردم برمی‌‌انگیخت که مبادا غضب و خشم خدایان و معبودانشان برانگیخته شده، شیرازه‌ی زندگیشان را نابود سازد. از این رو در اقوام ابتدایی، سخت‌ترین مجازاتها برای افرادی اعمال می‌‌شد که از اعتقادات قومی و قبیلگی و مذهبی تخلف کرده و یا سخنی خلاف آن معتقدات به زبان می‌راندند.

به مرور اقوام کوچک ابتدایی بزرگتر شده و با آنکه همچنان مطلق‌اندیشی در میانشان حاکم بود و «بیان»، باز محدودیت خود را داشت، اما گاهی بچشم می‌‌خورد که افرادی عقاید و قوانین حاکم را نادیده گرفته و بعضا آن عقاید و قوانین را به چالش می‌‌کشیدند.
با آنکه جوامع متمدن‌تر می‌‌شدند اما مطلق‌اندیشی و تک‌صدایی همچنان در بین‌شان رواج داشت، و دکانداران زر و زور و تزویر نیز برای استمرار بخشیدن به تسلط‌شان، بر تک‌صدایی و مطلق‌اندیشی دامن زده، «دگراندیشی» را بلایی خانمان سوز معرفی می‌‌کرده و دامنه آن را گسترش داده و با هر اندیشه و فکری که مخالف افکار و عقاید، یا تضعیف تسلطشان تشخیص داده می‌شد برخورد می‌‌کردند. بارزترین نمونه‌ی آن سرکوبهای دگراندیشان، حکومت کلیسا در قرون وسطی است که نه‌تنها با دگر‌اندیشی‌‌های دینی سر ستیز داشت بلکه در علوم تجربی نیز اعمال نظر می‌‌کرد. چه بسیار دانشمندان و محققانی که در دادگاه‌های تفتیش عقاید در اروپا به جرم دگر‌اندیشی و بیان افکار و عقایدی مخالف با کلیسا گرفتار گردیدند و زنده در آتش سوزانده شدند.

اما امروزه، با توجه به تجارب تلخ تاریخی گذشته، پذیرش مفهوم آزادی بیان در جوامع متمدن امروزی گسترده‌ بوده؛ چنانچه در اعلامیه‌ی جهانیی حقوق بشر و قانون‌های اساسی اکثر کشورها گنجانده شده ‌است. هر چند که بجهت شرایط فرهنگی، جغرافیایی و ساختارهای حکومتی برخی کشورها، حق آزادی بیان تنها از حد یک شعار فریبنده فراتر نرفته است.

در اینجا خواننده عزیز را به این نکته توجه می‌‌دهم که پیامبران(ص) در دوران خود، از جمله دگراندیشانی بودند که خلاف عقاید و قوانین زمانشان را بیان می‌‌کردند و بعضی از آنان نیز بخاطر «دگراندیشی» به اتهام بیان کفر و الحاد کشته شدند.

پیامبر اسلام(ص) نیز از این قاعده مستثنی نبود. او نیز با عقاید و قوانین حاکم بر اجتماع خود، به مخالفت و ستیز برخاست و دوچار مصیبتهای گوناگون شد و تا مرز کشته شدن پیش رفت. ولی در نهایت عقاید و قوانین جامعه را دگرگون کرد و بنیادی نو را بر اساس کتاب و سنت پایه‌گذاری کرد.

دین اسلام که اساس و بنیادش بر پایه‌ی قرآن کریم بنا گردیده، نه‌تنها معتقد به آزادی بیان بطور مطلق است بلکه مروج و مبلغ آزادی بیان نیز می‌‌باشد. زیرا پایه‌ی فرهنگ قرآن بر اساس ارایه‌ی دلایل و استنادات منطقی و معقول؛ و در راستای گفتگو، مباحثه، مناظره و محاجه بنا گردیده است. از این رو نه تنها از بیان افکار مخالف واهمه‌ای ندارد، بلکه مخالفین را دعوت به شور و مشورت و تبادل آراء و نظرات برای به چالش کشیدن خود می‌‌کند. «هر که را که مى‏توانید به یارى بخوانید و سوره‏اى همانند‌[قرآن] بیاورید.(۱)» اینگونه آیات که به کرات در قرآن کریم تکرار شده دلالت بر منطق گفتگو و اطمینان از درستی استدلالات خود دارد. ضمن اینکه نه تنها هیچگاه از بیان اظهار نظرهای مخالف جلوگیری نکرده و چنان دستوری نداده، بلکه سعی نموده است به اندازه‌ی وسع درک شنوندگان پاسخی مناسب برای اشکالات را ارائه کند.

زیرا خداوند متعالی که خالق بشر می‌‌باشد بهتر از هر کسی می‌‌داند که اگر چه می‌‌توان بر جسم و رفتار اجتماعی انسان محدودیتها و قید‌هایی را مقرر کرد، اما بر اندیشه‌‌ی انسانی به هیچ وجه نمی‌‌توان حدودی را قایل شد. انسان بر اساس اختلافات ملی، نژادی، سلیقه‌ای، فرهنگی، زبانی و فکری خلق شده و خالقش می‌‌داند که حتی نمی‌‌توان بین دو نفر همخون که در یک محیط تربیت شده‌اند، اندیشه و اخلاقی یکسان ایجاد کرد. داستان هابیل و قابیل خود مشحون بر این مدعاست که با آنکه از یک مادر و پدر زاده شده بودند، اخلاق، سلیقه و اندیشه‌ای یکسان نداشتند. همچنین در جایی دیگر ضمن اشاره به خلقت انسان و تعدد قبایل و فرهنگها، پیشنهاد گفتگو و تعامل برای شناخت فرهنگها و اندیشه‌های یکدیگر را مطرح می‌‌کند و این توجه را می‌‌دهد که همه انسانها با هر ملیت و عقیده‌ای در نزد خداوند یکسانند و تنها کسانی در نظرش مورد اکرام می‌‌باشند که با تقواتر و انسان‌تر باشند(۲). گذشته از این خداوند، این جهان را بر اساس اضداد خلق کرده؛ چه در صورت و چه در سیرت؛ و به همین جهت است که می‌فرماید: اگر می‌‌خواستیم همه مردم را به یک زبان، فرهنگ، راه و تفکر و اندیشه می‌‌آفریدیم(۳). اما چنین نکرده تا بشر بتواند بر اساس تضادهای فکری و فرهنگی، زندگی‌ خود را تکامل بخشد؛ زیرا پیشرفت دانش و آگاهی مستلزم این است که افراد آزادانه قادر باشند نظرات و اطلاعات خود را ارایه، بحث و نقد کنند. در چنین فضایی امکان اینکه حقیقت کشف شود به حداکثر می‌رسد. و فرق بین حیوانات با انسان در همین است. از این روست که حیوانات قرنهاست به یک شکل متداول زندگی می‌‌کنند، در صورتی که کیفیت زندگی بشر بر اساس همان تضادهای زبانی، فرهنگی، فکری و آزمون و خطاها و تجربه‌های علمی مرتب در حال تحول و تکامل است. لذا قرآن به مردم توصیه می‌کند تا بر روی زمین به سیر و سیاحت بپردازند و در روش و منش اقوام مختلف تعقل و تحقیق کنند تا بوسیله‌ی تجربه علمی به بصیرت عقلی دست یابند(۴).

بنابراین قرآن هیچ اصراری بر یک‌دست کردن افکار انسانها نداشته و ندارد. زیرا می‌‌داند که این امر شدنی نیست و بر خلاف اصل خلقتش است و با آنکه به درستی افکار خود ایمان کامل دارد، اما هیچ جبری را برای پذیرش افکار خود از سوی دیگران قایل نمی‌‌باشد(۵)؛ و اگر عده‌ای در طول تاریخ اسلام، سعی کرده‌اند به زور و اکراه، مردم را وادار به پذیرش اسلام نمایند، ارتباطی به فرهنگ قرآن و اسلام نداشته بلکه متاثر از تعصبات و مطلق‌اندیشی‌‌های افراد و اشخاصی است که سعی داشتند به دلایل مختلف بر خلاف خلقت و معارف شریعت، عقاید و افکار و روش خود را به مردم تحمیل کنند تا به خواسته‌های خویش دست یابند. در صورتی که قرآن با چنین اسلام‌آوریی همسویی نداشته و بارها اعلام کرده است افرادی که با اکراه یا اجبار اسلام را پذیرفته‌اند تنها ایمانی زبانی داشته و اعتقادی قلبی ندارند. «مى‏گویند: فرمانبرداریم. و چون از نزد تو بیرون شوند گروهى از ایشان به شب خلاف آنچه تو مى‏گویى اندیشه‏اى در دل مى‏پرورند(۶)». ضمن اینکه اکراه و اجبار در پذیرش تفکر و روشی خاص، جز دروغگویی و ریاکاری و نفاق ثمری را به بار نمی‌‌آورد. «آیا آنها را که از نجوا منع شده بودند ندیدى که کارى را که از آن منع شده بودند از سر گرفتند و باز هم براى گناه و دشمنى و نافرمانى از پیامبر با هم نجوا مى‏کنند؟ و چون نزد تو مى‏آیند، به گونه‏اى تو را سلام مى‏گویند که خدا تو را بدان گونه سلام نگفته است، و در دل مى‏گویند: چرا خدا ما را بدانچه مى‏گوییم عذاب نمى‏کند؟ (۷)».

بنابراین خداوندی که خالق بشر است و به تمامی جنبه‌های روحی و اخلاقی این مخلوق واقف می‌‌باشد، بهتر از هر کسی می‌‌داند که این مخلوق هیچگاه اندیشه‌ و آموزه‌ای را به جبر و زور، قلبا نمی‌‌پذیرد، و اگر قرار باشد انسانی را منقاد فکر و اندیشه‌ای کرد، باید ضمن توصیه به تعقل و تفکر، دلایل و استنادات منطقی و معقول اقامه‌ نمود. لذا نه‌تنها تبلیغ شریعتش را بر مبنای جبر و زور بنا نکرده، بلکه اجبار به پذیرش یک اندیشه و یک‌صدا را از رسوم و روش فرعونی و نمرودی معرفی کرده و آن را متاثر از جهالت اجتماعی دانسته است. چنانکه در ذکر مجلس محاجه‌ی ابراهیم(ص) با نمرود و درباریانش در پی شکستن بت‌ها، مشاهده می‌‌کنیم زمانی که نمرودیان در مقابل دلایل معقول و منطقی ابراهیم(ص) پاسخی نمی‌‌یابند برای جلوگیری از تعقل و تفکر مردم، با هوچیگری، توهین، اتهام‌زنی و دامن زدن به تعصبات اجتماعی، او را به آتشی افکندند که در واقع هیمه‌های آن جهالت مردم بود. همان جریانات را نیز در مورد احتجاجات موسی(ص) با فرعون مشاهده می‌‌کنیم. از این روست که قرآن بیشترین توصیه‌اش به تعقل کردن و پیروی نکردن کورکورانه از دکانداران زر و زور و تزویر است.

اما با تمام این اوصاف، وقایعی حادث می‌‌شد که مسلمانان ناچار به جنگ کردن شده و پیامبر اکرم(ص) مغلوبین را به پذیرش اسلام یا دادن جزیه مخیر می‌‌کرد. این وقایع تاریخی که بعضا دست‌آویزی شده برای به چالش کشیدن اسلام و معرفی آن به عنوان دین شمشیر، تنها عکس‌العملی طبیعی در مقابل عده‌ای مطلق‌اندیش بود که بیانی خلاف اندیشه و عقیده خود را بر‌نمی‌‌تافتند و با اعمال خشونت، سعی در سرکوب و محو اندیشه‌ای دیگر داشتند. اگر مخالفین پیامبر اسلام(ص) قدرت تحمل‌پذیری را داشتند و به عوض سرکوب، ارعاب، شکنجه و تحدید مشکل خود را با گفتگوهای معقول (نه تهدید و تطمیع) حل می‌‌کردند و با پرهیز از جهالت و تعصبات غیرمنطقی، به حقیقت وجود اندیشه‌ای دیگر و عدم توان جلوگیری از تحول فکری و اجتماعی جامعه گردن می‌‌نهادند، و این واقعیت را می‌‌پذیرفتند که با زور و جبر نمی‌‌توان اندیشه و تفکر و آموزه‌ای را نابود یا ترویج کرد، هیچگاه آن جنگها و رویارویی‌ها اتفاق نمی‌‌افتاد.

اما با وجود چنان وقایع و پیش‌آمدهایی، هیچ‌گاه روحیه‌ی استبدادی و جلوگیری از بیان آزادنه‌ی افکار و نظرات و نقدها – حتی غیر منصفانه- در میان مسلمین رواج پیدا نکرد. چنانچه آیات قرآن بدان اشاره کرده است. با آنکه برخی، در نقد‌های خود لحن آیات مکی‌ را با آیات مدنی متفاوت می‌‌دانند و چنین استدلال می‌‌کنند که چون پیامبر اکرم(ص) در مکه دارای قدرتی نبود و زیر هجمه‌های مخالفین قرار داشت، لحن آیات مکی خیلی ملایم و مسالمت‌آمیز است؛ اما بعد از ورود به مدینه چون دارای قدرتی شد، لحن آیات نیز تغییر کرد و آن مسالمت‌آمیزی را از دست داد. این گفتار از جهتی درست است و آن نیز در مورد تشدید فشارهایی بود که مخالفین پیامبر اکرم(ص) برای مسلمین ایجاد کرده بودند؛ ولی آن فشارها و هجمه‌های مخالفین تنها علت تغییر لحن آیات مدنی نیست، که بیان علتها و جزئیات آنها خود نوشتاری جدا را می‌‌طلبد. اما در عین حال آیاتی در قرآن وجود دارد که مشحون این واقعیت است که پس از قدرت گرفتن مسلمین در مدینه، همچنان بیان و اظهار عقیده کردن آزادانه، هیچگونه ممنوعیتی نداشت. مانند: «مى‏گویند: این قرآن را بشرى به او مى‏آموزد. زبان کسى که به او نسبت مى‏کنند عجمى است، حال آنکه این زبان عربى روشنى است.(۸)» هر چند سوره نحل یکی از سور مکی به حساب می‌‌آید و عمده‌ترین آیات آن در مکه نازل شده است لکن از نظر محتوایی و مصداقی، این آیه مدنی می‌‌باشد و با آنکه مفسیرین بعضا از اشخاص مختلفی که در مکه ساکن بوده‌اند نام برده‌اند که این آیه در خصوص آنان نازل شده(۹) ولی به دلایلی که در حوصله بحث نیست، این آیه نه‌تنها مکی نیست بلکه اشاره مستقیم به سلمان فارسی دارد؛ که برخی از شأن نزول نویسان بدان اشاره کرده‌اند. اگرچه نمی‌‌توان سال نزول این آیه را بطور دقیق یافت اما آنچه که می‌‌توان بطور قاطع گفت آن است که این آیه پس از سال سوم هجرت نازل شده است. یعنی زمانی که مسلمین دو جنگ بدر و احد را پشت سر گذاشته بودند و شهر مدینه نیز در تسلط آنان بود. زیرا سلمان فارسی طبق تواریخ در سال سوم هجرت نزد پیامبر اسلام(ص) حاضر شده و به اسلام گرویده‌ است. قطعا این سخنان در زمانی شایع شده بود که مدتی از گرویدن سلمان فارسی به اسلام گذشته و با پیامبر اکرم(ص) مراودات نزدیکی پیدا کرده بود. اما در هیچ‌یک از تواریخ اسلامی مشاهده نمی‌‌کنیم که پیامبر(ص) گویندگان این سخنان را به دلیل توهین به خود یا تضعیف روحیه‌ی مسلمین یا اتهامات امنیتی مورد توبیخ و مجازات قرار داده باشد، بلکه بالعکس با استدلالی منطقی به منتقدین و اشکال کنندگان به سادگی پاسخ می‌‌دهد.

جدای از این افرادی بودند که یا از روی سادگی و خیر خواهی یا از روی قصد و غرض، پیامبر اکرم(ص) را فردی ساده‌لوح معرفی می‌‌کردند که به سخن هر فردی گوش فرا می‌‌دهد. در این خصوص نیز پیامبر(ص) هرچند از اینگونه سخنان آزرده‌دل می‌گردید ولی دستور به توبیخ خشونت‌آمیز منتقدین نداد، بلکه با قرائت آیه‌ای به اعتراض و انتقاد آن افراد پاسخ داده و تنها از آنان خواسته شد که از آزردن پیامبر(ص) دست بردارند تا در قیامت به عذابی دردناک دوچار نشوند: «بعضى از ایشان پیامبر را مى‏آزارند و مى‏گویند که او به سخن هر کس گوش مى‏دهد. بگو: او براى شما شنونده سخن خیر است. به خدا ایمان دارد و مؤمنان را باور دارد، و رحمتى است براى آنهایى که ایمان آورده‏اند. و آنان که رسول خدا را بیازارند به شکنجه‏اى دردآور گرفتار خواهند شد. (۱۰)». از اینگونه آیات در قرآن کریم بسیار دیده می‌‌شود که بسیاری از آنها مدنی بوده و بیانگر انتقادی‌ است که عده‌ای با نیت‌های مختلف به زبان می‌‌آوردند و در بین مردم نیز شایع می‌‌گردید؛ ولی پیامبر اکرم(ص) با آنکه از این سخنان ناراحت و آزرده‌دل می‌‌گردید، هیچگاه با گویندگان برخوردی خشونت‌آمیز نمی‌‌کرد؛ زیرا رفتار پیامبر اسلام(ص) الگوی مسلمین بود و قطعا آیندگان آن رفتار را دلیل و بهانه‌ای برای سرکوب مخالفین و منتقدین خود قرار می‌‌دادند.

نکته قابل توجه در خصوص اینگونه آیات این است که خداوند از نقل قول انتقادات و شبهه‌افکنی مخالفین، حتی معاندین ابایی نداشته و به مثابه نقل‌کفر یا نقل شایعه تعبیر نکرده، بلکه نقل آن اتهامات را برای آگاهی مردم و آیندگان ضروری دانسته است. زیرا بنیان قرآن کریم و اسلام بر گفتگو، مباحثه و مجادلات شفاف و پاسخگویی منطقی به انتقادات و شبهات پی‌ریزی گردیده است. طبیعی است زمانی که اندیشه‌ای بر عقلانیت و منطق استوار باشد هیچگاه از بیان آزادانه‌ی مخالفین و منتقدین خود هراسی ندارد؛ چه رسد به اینکه بخواهد با اعمال فشارهای مختلف، منتقدین و چالشگرانش را به سکوت وادارد.

در بین صدها آیه‌ای که اسلام را دینی آزادمنش و بدون جبر و اکراه معرفی کرده؛ یک آیه، شاخصی واضح از اعتقاد قرآن و اسلام بر آزادی بیان است. آنجا که می‌فرماید: «پس بشارت باد بر مومنین؛ کسانی که به سخن گوش فرا می‌‌دهند و بهترین آن را برمی‌‌گزنند و پیروی می‌‌کنند(۱۱)». خداوند در این اعجاز کلامی در جمله‌ای کوتاه چندین نکته‌ی ارزنده را اشاره فرموده که می‌‌توان آنها را تیتروار بدین گونه برشمرد.

۱- بشر، محجور و بی‌‌عقل نیست تا نتواند درست را از نادرست، صحیح را از ناصحیح، معقول را از نامعقول تشخیص دهد. مردم زمان پیامبر اکرم(ص) تحصیل کرده و دارای مدارج علمی نبودند؛ ولی قرآن کریم همین مردم بدوی بی‌‌سواد را صاحب تشخیص معرفی می‌‌کند، علی‌رغم دکانداران زر و زور و تزویر که همیشه در طول تاریخ سعی داشتند چنین القاء کنند که مردم، صلاح و مصلحت خود را نمی‌‌فهمند و قدرت تشخیص سره از ناسره را ندارند.

۲- هر کسی که صاحب نظر و سخنی است می‌‌تواند نظر خود را بطور آزادانه و علنی بیان کند و در مقابل به نظر مخالف خود پاسخی شفاف، منطقی و مستدل دهد، بگونه‌ای که مردم به نظرات مختلف دسترسی داشته تا بتوانند نسبت به آن قضاوت کنند. قطعا مردم از سخن و نظری پیروی خواهند کرد که شفاف‌تر و منطقی‌‌تر است و برای زندگی و حیاتشان مفیدتر تشخیص داده می‌‌شود. زیرا مناظرات و بیان آزادانه‌ی افکار و نظرات برای جستجو و دست‌یابی به حقیقت ضروری است. قطعا تحقیق، تفحص و تعقل زمانی معنا و مفهموم واقعی خود را بدست می‌‌آورد که منابع مختلف، متنوع، گوناگون و متضاد بطور آزادنه در اختیار مردم قرار داشته باشد.

۳- مومنین و معتقدین به قرآن و اسلام نه‌تنها گوش شنوایی دارند بلکه تحمل شنیدن اظهار نظرات مخالف را نیز داشته و بدون آنکه دوچار تعصبات شوند به سخنان مخالف و موافق گوش فرا می‌‌دهند. از این رو شاید بتوان گفت که یکی از صفات مسلمان معتقد به مفاهیم اسلام، تحمل پذیری در شنیدن نظرات و عقاید مخالف است.

آیه‌ی فوق نص صریحی است در اعتقاد قرآن به آزادی بیان که با هیچ قولی قابل توجیه و تردید نیست. قرآن کریم بر خلاف رسم دکانداران زر و روز و تزویر که خویش را مالک الرقاب جسم و روان مردمان معرفی می‌کردند و همیشه سعی داشتند تا با اشاعه‌ی خرافات و موهومات مردم را از تفکر و اندیشیدن باز دارند و در جهل خودساخته نگاه دارند تا رونق دکانشان برقرار بماند؛ مردم را به اندیشیدن، گوش‌فرا دادن به سخنان مختلف و تحقیق و تعقل دعوت کرده و جز خدای متعال، هیچ کسی را مالک‌الرقاب زندگی و فکر و روان کسی معرفی نمی‌کند.

لذا نه‌تنها توصیه به تفکر و تعقل می‌کند بلکه کسانی که به دلایل مختلف به خود زحمت تفکر و تعقل نمی‌دهند و کورکورانه از دکانداران زر و زور و تزویر پیروی می‌کنند را به عذاب اخروی وعده داده و از زبان آنان در توجیه پیروی‌های خود چنین میفرماید: «و آنان در روز جزا می‌گویند: پروردگارا ما از بزرگان و سروران خود اطاعت کردیم و آنان نیز ما را گمراه کردند(۱۲)». این چنین شریعتی که تا این حد به تعقل، اندیشیدن و توصیه‌های متعدد بر پرهیز از فرد‌گرایی و شخصیت‌پرستی و پیرویهای کورکوانه؛ و گوش فرا دادن به آراء گوناگون، توجه و عنایت دارد، اساسا نمی‌تواند ملبغ تک‌صدایی باشد؛ چرا که چنین کاری هم بر خلاف اصل تنوع خلقت است و هم مخالف توصیه‌های مکرر قرآن بر تعقل و تفکر و تحقیق می‌باشد. زیرا خداوند متعال و خالق بشر، بر خلاف رسم نمرودیان و فرعونیان هر عصر، که سعی داشتند به هر لطایف‌الحیلی زندگی مادی و معنوی مردمان را با سلب اختیار در انتخاب، به زیر سلطه قدرت خود داشته باشند، انسان را در انتخاب نوع زندگی و فکر خود آزاد گذاشته و اختیار را بدست خود نوع‌بشر داده است تا از هر راهی که می‌پسندد گذر کند. «ما به حقیقت راه [سعادتمندی بشر را با فرستادن پیامبران نشان دادیم] حال هر که خواهد پیروی کرده و شاکر باشد یا کفر بورزد(۱۳)». به همین جهت به پیامبرش(ص) که در هدایت مردم خود را به زحمات فراوانی دوچار می‌کرده، تذکر می‌دهد که وظیفه‌ای جز ابلاغ رسالت نداشته و هدایت هیچ کسی در دست او نیست و تنها خدا است که می‌تواند مردم را مشمول هدایت کند(۱۴)، و کسانی مشمول این هدایت می‌شوند که عقل را سرلوحه‌ی امور خود قرار دهند، نه جهل و خرافه و فرد‌گرایی و پیروی‌های کورکورانه را (۱۵).

نتیجه بحث اینکه: اسلام دین جبر و اکراه نیست و انسان در پذیرش معارف خود آزاد است و هرچند پیروی کردن از شرایع و معارفش را برای سعادت دنیوی و اخروی بشر توصیه کرده و به درستی عقاید و افکار خود ایمان کامل دارد، اما هیچ جبری را بر پیروی کردن از معارف و آموزه‌های خویش قایل نشده و هیچ تحدید یا مجازات دنیویی نیز برای کسانی که از آن پیروی نمی‌کنند را بر نمی‌شمرد. زیرا اگر «اختیار» از انسان سلب گردد، «ثواب» و «عقاب» اخروی معنا و مفهوم خود را از دست داده و خلاف صفت «عدل الهی» می‌گردد. و اگر در برخی از آیات، پیامبر اکرم(ص) و مسلمین را به جنگ با کفار و مشرکین تهییج کرده است، بدان خاطر بوده که آنان سعی در نابودی جماعت مسلمان را با لشکرکشی و روشهای خشونت‌آمیز داشتند. وقتی در جامعه‌ای، فرد یا افرادی قصد رفورمی مسالمت‌آمیز در قواعد فکری یا عقیدتی یا سیاسی را داشته باشند و با برخورد خشنونت‌آمیز و سرکوب‌گرایانه‌ی مخالفین خود روبرو شوند که برای نابودیشان از هیچ رفتاری ابایی ندارند، قهرا آن حرکت مسالمت‌آمیز برای دفاع از خود بمرور به خشونت سوق داده خواهد شد؛ در صورتی که قرآن در چنان شرایطی نیز رعایت انصاف را در جنگ لحاظ کرده و از مسلمین خواسته است که از حد انصاف در جنگها تعدی نکنند(۱۶). اما با تمام این اوصاف قرآن به هیچ‌وجه به پیامبر اکرم(ص) و مسلمین توصیه نکرده است که با منتقدین و چالشگران زبانی به جنگ و مقاتله برخیزند، بلکه توصیه به مجادله و مباحثه‌ی معقول و منطقی با چنین افرادی نموده، آن هم به نحوی نیکو و پسندیده و بدور از ارعاب و ترش‌رویی(۱۷). چنانکه تاریخ حیات پیامبر مکرم اسلام(ص) و خلفای راشدین و ائمه‌(ع)، خود مشحون چنان رفتارهایی است که در دوران قدرتمندی با منتقدین و چالشگران خود – حتی کسانی که آنان را مورد توهین قرار می‌دادند- داشتند؛ که نه تنها آنان را مورد تندخویی، توبیخ و مجازات قرار نمی‌دادند بلکه با محبت برخورد کرده و با آنان به گفتگو و بحث می‌پرداختند.

اما به مرور زمان باز دکانداران زر و زور و تزویر تازه ظهور یافته‌ای در میان جماعت مسلمان پا به عرصه وجود گذاشتند و مردم را از سرچشمه‌ی زلال الهی که همانا قرآن کریم بود دور کرده، با تعبیر ها و تفسیرهای رندانه از قرآن و ترویج خرافات و موهومات، موجب انشقاق و اختلاف میان اجتماع مسلمین شدند. چنانکه قرآن کریم بمثابه نوعی پیشگویی از زبان پیامبر اکرم(ص) چنین می‌فرماید: «پیامبر گفت: اى پروردگار من، قوم من قرآن را ترک گفتند(۱۸)». و امیرالمؤمنین علی(ع) در خطبه‌ی ۱۴۷ نهج‌البلاغه با تیز بینی چنین می‌فرماید: « روزگاری بر شما فرا خواهد رسید که چیزی پنهان‌تر از حق و آشکارتر از باطل، و فراوان‌تر از دروغ به خدا و پیامبرش(ص) نباشد. نزد مردم آن زمان، کالایی زیان‌مندتر از قرآن نیست، اگر آن را درست بخوانند و تفسیر کنند. و متاعی پرسودتر از قرآن یافت نمی‌شود آنگاه که آن را تحریف و معانی دلخواه خود را رواج دهند……مردم در آن روزگار در جدایی و تفرقه هم‌داستان، و در اتحاد و یگانگی پراکنده‌اند، گویی آنان پیشوای قرآن بوده و قرآن پیشوای آنان نیست».

عاقبت چنین شد که در بین مسلمین تحمل‌پذیری کم‌رنگ گردید، نقد و مناظره به حاشیه رفت، تعقل و تفکر رخت بربست، تک‌صدایی و فردگرایی رواج یافت و قرآن بازیچه‌ی دست دکاندارانی شد که بر اختلاف دامن می‌زنند تا مطامع خویش را ارضاء کنند. جماعت مسلمان پاره پاره شد و امت قوم قوم، هر دسته خود را حق‌مطلق دانست، زبان خود را گشود و گوش خود را بست؛ جماعتی که قرنها پیشرو در علوم نظری و تجربی بود به ناگاه متوقف شد و دوچار پس رفت گردید.

آیا «بیان» از دیدگاه قرآن دارای حدودی می‌باشد؟

چنانکه ذکر شد «بیان» از دیدگاه قرآن آزاد است و در هیچ جای قرآن آیه‌ای که صراحتا دلالت بر محدود کردن «بیان» داشته باشد موجود نیست. وقتی سخن از «بیان» می‌گوییم، منظور ارایه‌ی نظرات و افکار و عقاید و انتقادات عقلی، نظری و تجربی است نه هر گفتار و سخن روزمره‌ای. از دیدگاه قرآن مدعی و منکر، از حقوقی مساوی برخوردارند و هیچ کسی را نمی‌توان بخاطر داشتن عقیده‌ای –حتی باطل- مورد ماخذه و مجازات قرار داد؛ و هر چند برخی بر این عقیده‌اند که بیان در اسلام دارای حدودی می‌باشد، اما برای گفتار خود استناد صریحی ارایه نمی‌دهند. خداوند در قرآنش با آنکه برخی اعمال و رفتارها را گناه معرفی کرده و مسلمین را از انجام آن اعمال پرهیز داده است اما برای کسانی که چه سهوا و چه عمدا مرتکب آن رفتارها شوند مجازات دنیویی مقرر ننموده است مانند: قمار، فال گیری، دروغ، ترک نماز، غیبت و …. و تنها برای چهار مورد مجازات تعین نموده که عمدتا باعث تعدی و اضرار به غیر می‌شود. اول: قتل و جرح. دوم: سرقت. سوم: زنا و چهارم: زدن اتهام واهی به دیگران(قذف). همچنین مجازاتهایی را در احادیث می‌یابیم که آنها نیز غالبا در راستای تعدی و اضرار به غیر می‌باشد بدین معنا که به جان، مال، ناموس و حیثیت کسی تعدی و ضرری وارد آید، ولی هیچ روایت صحیحی مبنی بر تحدید «بیان نظر و عقیده» در دست نیست. بدین سبب اکثر فقهای اسلامی چنین اظهار نظر کرده‌اند که در اصول دین تقلید نمی‌توان کرد و هر فرد مسلمانی موظف است در اصول دین خود تحقیق نماید، و همانگونه که پیشتر گفته شد، تحقیق زمانی معنا و مفهوم پیدا می‌کند که منابع و مآخذ مختلف و متفاوت، بدون سانسور یا گزینشی شده بطور آزادانه در دسترس همگان باشد. از این روست که اکثر فقهای برجسته شیعی صراحتا اظهار نظر کرده‌اند که: اگر کسی در مقام تحقیق، نه از روی عناد یا حب و بغضهای متعصبانه، در برخی عقاید دینی یا مذهبی، مثلا در علم، عصمت و حتی خاتمیت پیامبراکرم(ص) یا اصل امامت تشکیک کرده یا آن را انکار نمایند، نمی‌توان به آن افراد اتهام کفر و الحاد و ارتداد زد(۱۹). بنابراین توبیخ و مجازات کسانی که افکار و نظرات و انتقادات خود را بیان می‌کنند هیچگونه وجهه‌ی اسلامی نداشته و ندارد.

این در حالی است که دکانداران زر و زور و تزویر بخاطر عدم توان پاسخگویی معقول، منطقی و شفاف به اشکالات و انتقادات منتقدین و همچنین حفظ دکان خود، چاره‌ای جز تحدید «بیان» و سرکوب چالشگران و دگراندیشان ندارند. از این روست که قرآن این حق را برای انسان قایل می‌شود تا به تحقیق، بررسی، تعقل و تدبر در حول افکار و عقاید خود بپردازد و آن را تصحیح و اصلاح نماید؛ زیرا تجربه تاریخی مکرراً نشان داده که عقاید لغزش پذیر است. لذا قرآن نه‌تنها توصیه به محدود کردن «بیان» نمی‌کند بلکه در آیات بسیاری دامن زدن به تک‌صدایی و سرکوب و مجازات دگراندیشی را از رسوم و منش فرعونی و دکانداری صاحبان قدرت برشمرده است. چنانکه قرآن آن رفتار و صفات را بیان فرموده که می‌توان تعداد اندکی از آن آیات را تیتروار چنین ذکر کرد:

ترویج فرد‌گرایی و شخصیت‌پرستی

فرعون در میان مردمش ندا داد که: اى قوم من، آیا پادشاهى مصر و این جویباران که از زیر پاى من جارى هستند از آن من نیستند؟ آیا نمى‏بینید؟ بلکه من (به سروری و سلطنت) بهترم تا چنین مرد فقیر خوارى که هیچ منطق و بیان روشنى ندارد؟ (و اگر موسى رسول خداست) چرا (او را دستگاهى نیست و) طوق زرین بر دست ندارد یا چرا فرشتگان آسمان همراه او نیامده‏اند. و (با این تبلیغات) قومش را ذلیل و زبون داشت تا همه مطیع فرمان وى شدند که آنها مردمى فاسق و نابکار بودند. (۲۰)

فرعون گفت: شما را جز آنچه خود مصلحت دیده‏ام راهى ننمایم و جز به راه صواب راهنمایى نکنم. (۲۱)

توقع فرمانبرداری بی چون و چرا

فرعون گفت: اگر جز من کس دیگرى را ملجا و پناه قرار دهی به زندانت مى‏افکنم. (۲۲)
فرعون گفت: آیا پیش از آنکه شما را رخصت دهم به او ایمان آوردید؟ او بزرگ شماست که به شما جادوگرى آموخته است. دستها و پاهاتان را از چپ و راست مى‏برم و بر تنه درخت خرما به دارتان مى‏آویزم. تا بدانید که عذاب کدام یک از ما سخت‏تر و پاینده‏تر است. (۲۳)

بهانه‌ی تخریب، تفسید و منحرف کردن افکار عمومی

مهتران قوم فرعون گفتند: آیا موسى و قومش را مى‏گذارى تا در زمین فساد کنند و تو و خدایانت را ترک گویند؟(۲۴)

فرعون گفت: بگذارید موسى را بکشم ….. مى‏ترسم دینتان را دیگرگون کند یا در این سرزمین فسادى برانگیزد.(۲۵)

گفتند: آیا آمده‏اى تا ما را از آن آیینی که پدرانمان را بر آن یافته‏ایم منصرف سازى تا در زمین سرورى یابید؟ (۲۶)

گفتند: این دو جادوگرانى هستند که مى‏خواهند به جادوى خویش شما را از سرزمینتان برانند و آیین برتر شما را براندازند.(۲۷)

گفتند: جز این نیست که این مردى است که مى‏خواهد شما را از آنچه پدرانتان مى‏پرستیدند بازدارد. و گفتند: این جز دروغى به هم بافته، چیز دیگرى نیست. و کسانى که به خدا کافر شده بودند، چون سخن حق بر آنها نازل شد گفتند: این چیزى جز جادویى آشکار نیست. (۲۸)

گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم و حال آنکه فرومایگان پیرو تو هستند؟ (۲۹)

بهر منوال، بنیان و فرهنگ قرآن بر اساس تفکر، تعقل، تدبر و تحقیق بنا گردیده و به آزادیهای فردی و فکری احترام قایل شده و خواستار آن است که انسان با استفاده از تعقل و تحقیق علمی به معارف آن پی برده و با رضایت و اعتقاد قلبی بدون جبر و اکراه از شریعت و آموزه‌هایش پیروی نمایند.

امید است که انسان به سفارش مکرر قرآن کریم عمل نموده، از مطلق‌گرایی، شخصیت‌پرستی، پیرویهای کورکورانه و تعصبات جاهلانه که مذموم قرآن است دست کشیده و عقل و تدبیر و علم را سرلوحه‌ی خود قرار دهد؛ تا به سعادت دنیا و آخرت نایل آید.

عبدالحمید معصومی تهرانی

پی‌نوشتها

۱. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (۳۸ یونس )
2. یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ (الحجرات-۱۳)
3. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (نحل -۹۳ )
4. َ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ (الحج-۴۶)
5. لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (بقره-۲۵۶)
6. وَ یَقُولُونَ طاعَهٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَهٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذی تَقُولُ وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکیلاً (۸۱ نساء)
7. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى‏ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ وَ یَقُولُونَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصیرُ (۸ مجادله )
8. وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبینٌ (۱۰۳ النحل )
9. در اینکه نظر چالشگران در این گفتار به چه کسى بوده، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: از ابن عباس نقل شده که او مردى بنام” بلعام” در مکه بود، شغلش شمشیرسازى و اصلا نصرانى و اهل روم بود، و بعضى او را یک غلام رومى متعلق به طایفه” بنى حضرم” بنام” یعیش” یا” عائش” دانسته‏اند که اسلام آورد و از یاران پیامبر شد. بعضى دیگر این سخن را اشاره به دو غلام نصرانى رومی الاصل بنام” یسار” و” جبر” دانسته‏اند که آنها نیز شغلشان شمشیر سازی بود و داراى کتابى به زبان خودشان بودند و گهگاه آن را با صداى بلند مى‏خواندند. ولی همانگونه که از روایات مشخص می‌شود این افراد اصالتا رومی بودند و قهرا زبانشان نیز رومی بوده نه عجمی که منظور زبان فارسی است. بنابراین به احتمال قوی منظور از این آیه سلمان فارسی می‌باشد نه فرد دیگری. …و قیل: جبرا و یسارا کانا یصنعان السّیوف بمکّه، و یقرآن التّوراه و الإنجیل، و کان الرّسول- صلّى اللّه علیه و آله- یمرّ علیهما و یسمع ما یقرءانه. و قیل: عائشا، غلام حویطب بن عبد العزّى، قد أسلم و کان صاحب کتب. و قیل: سلمان الفارسیّ. (کنز الدقائق و بحرالغرائب جلد ۷ صفحه ۲۷۴ )
10. وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ وَ رَحْمَهٌ لِلَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (۶۱ توبه)
11. الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (الزمر-۱۸)
12. وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ (الاحزاب-۶۷)
13. إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (انسان-۳)
14. إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ (قصص-۵۶)
15. وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ (یونس-۱۰۰)
16. وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ (البقره-۱۹۰)
17. ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ (النحل-۱۲۵)
18. وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (الفرقان-۳۰)
19. رجوع کنید به کتب: المقالات (شیخ مفید) ص ۳۸- رسائل (شیخ انصاری) ص ۱۷۴- المقاصد العلیه (شهید ثانی) ص ۲۴و۲۵- متشابه القرآن و مختلفه (ابن شهرآشوب) ص ۲۱۱
20. وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ فی‏ قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی‏ مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ* أَمْ أَنَا خَیرٌْ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِینٌ وَ لَا یَکاَدُ یُبِینُ* فَلَوْ لَا أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلَئکَهُ مُقْترَِنِینَ* فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کاَنُواْ قَوْمًا فَسِقِینَ (الزخرف- ۵۱تا۵۴)
21. قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى‏ وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشادِ (غافر-۲۹)
22. قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْری لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونینَ (الشعراء-۲۹)
23. قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ الَّذی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فی‏ جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏ (طه-۷۱)
24. وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى‏ وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی‏ نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (الاعراف-۱۲۷)
25. وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی‏ أَقْتُلْ مُوسى‏ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (غافر-۲۶)
26. قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ فِی الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنینَ (یونس-۷۸)
27. قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلى‏ (طه-۶۳)
28. وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یُریدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ (سبا-۴۳)
29. قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ (الشعراء-۱۱۱)

فهرست