یکی از عقاید اسلامی موضوع معراج پیامبر اکرم(ص) است. مسلمانان عموما بر این عقیده هستند که پیامبر اسلام(ص) در یکی از شبها بعد از آنکه به ارادهی الهی به مسجد الاقصی برده شده، به آسمان عروج کرده و طبقات مختلف آنجا را دیده و شاهد بهشت و جهنم بوده و در برخی روایات، پیامبر(ص) به حدی بالا رفته که با محل استقرار خداوند تنها به اندازهی ۲ قوس کمان فاصله داشته بگونهای که صدای قلم خداوند را شنیده است!!.
روایتها در خصوص معراج مختلف و متفاوت است. اهل تسنن به شکلی آن را ذکر میکنند و شیعیان به گونهای دیگر. اما آنچه که در میان هر دو گروه مشترک است نوعی مبالغهگری و اغراقگویی است. زیرا موضوع معراج پیامبر اسلام(ص) به دو دلیل کذب محض است. یکی خود قرآن و دیگری عقل.
در زبان عربی برخی کلمات ضمن آنکه دارای معنیی ظاهری هستند، معانیی مجازی نیز دارند و بعضی از کلمات صرفا دارای معنی مجازی هستند که تنها در رابطه با توصیف امور معنوی از آنها استفاده میشود و استعمال روزمره ندارند. کلمه “معراج” و “عروج” از جمله کلمات مجازی است و بعنوان اصطلاح کاربرد دارد که تنها بیان کنندهی حالت معنوی میباشد.
“عروج” در لغت به معنی “بالا رفتن و پر کشیدن به آسمان و ملکوت است”. اما هیچ عربی از این کلمه استفادهی روزمره نمیکند چون اصطلاحی خاص است و مفهوم جمله را تغییر میدهد. مثلا هیچ عربی از لفظ “عروج” برای پرواز هواپیما یا موشک یا هر چیز پرندهای که به آسمان برود یا بالا رفتن از جایی استفاده نمیکند، بلکه از لفظ “صعود” استفاده میکند. “صعود” به همان معنی “عروج” است اما کلمهای است با معنی ظاهری که مفهوم حالت را میرساند. از این رو اعراب حجازی که زبانشان عربی فصیح است از مسئلهی “معراج” برداشت دیگری دارند. ولی چون ما زبانمان فارسی است اطلاعی از این قواعد نداریم. چنانچه میبینیم بعضا برای کشته شدگان جنگ، جملهی “عروج ملکوتی فلانی” را مینویسند، که اشتباه میباشد. زیرا عروج خود به معنای بالا رفتن به ملکوت و پر کشیدن به ملکوت الهی است. از این رو اضافه کردن ملکوتی غلط است.
اما گذشته از اینکه کلمهی معراج و عروج، اصطلاحی است که بیان کنندهی حالت معنوی است، در خود قرآن هیچ سخنی در مورد معراج پیامبر اسلام(ص) به میان نیامده و ممکن است اساسا مسلمانان قرن اول هجری به جهت معاشرت با مسیحیان ساکن شامات این داستان را ساخته و روایاتی نیز برای آن درست کرده باشند؛ بدان منظور که چون حضرت عیسی(ص) به ملکوت آسمان رفت، مسلمانان نیز خواستند که پیامبرشان را به آسمان بفرستند.
اگر کسی کمترین شناختی نسبت به فرهنگ و اجتماع و اصول اسلام داشته باشد، درخواهد یافت که ممکن نبوده پیامبر اسلام(ص) ادعای معراج نماید چرا که مضحکه دست مردم دوران خود میگردید، زیرا اولا: مردم معاصر پیامبر(ص) آن دیدی را که امروزه مسلمانان نسبت پیامبر(ص) دارند نداشتند چون با او معاشرت داشتند و دوما: آیات قرآن را میخواندند و چون عرب زبان بودند میفهمیدند که معراج چه مفهومی دارد و سوما: چون قرآن را میخواندند و به مفاهیم آن آشنا بودند میدانستند که معراج تنها خاص عیسی مسیح(ص) بوده و پیامبر(ص) -چنانچه خواهد آمد- نمیتوانست به معراج برود. اما ساختن داستان عروج پیامبر(ص) بعد از وفات او برای دوستداران افراطیاش قابل پذیرشتر مینمود. چنانچه در همین عصر حاضر نیز شاهد چنین ادعاهایی هستیم که غالبا سالها بعد از فوت افرادی خاص، کرامات مختلفی را برایشان ذکر میکنند، در صورتی که در زمان حیاتشان کسی چیزی که نشان دهندهی کرامتی باشد از آن افراد ندیده بود. فرد متوفی نیز چون دیگر در دسترس نیست به راحتی میتوان هر کرامت و اعجازی را به او نسبت داد.
قدر مسلم آن است که داستان معراج پیامبر اسلام(ص) در زمانی ساخته و پرداخته شده که چیزی به عنوان شیعه و سنی در میان نبود، از این رو است که عرض کردم ممکن است مسلمانان قرن اول هجری آن را از مسیحیان استنساخ کرده باشند. در هر صورت این مسئله ریشه در هر چیزی داشته باشد، یقینا داستانی خیالی است و قرآن نیز به آن اشارهای نکرده است. هر چند معتقدین به معراج سعی کردهاند با استفاده از برخی آیات؛ قرآن را نیز با داستانسراییهای خود همراه کنند. اما با نگاهی گذرا به آن آیات، متوجه خواهیم شد که آیات مربوطه هیچ ارتباطی به موضوع معراج ندارند.
نگاهی به آیات مورد ادعای معراج
اولین آیه، آیهی ابتدایی سوره اسراء یا بنیاسرائیل است. آیه چنین میفرماید:«سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ» یعنی:«دانم پاک بودن آنکه برد در یک شب بندهاش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که برکت دادیم پیرامونش را تا بنمایانیم به او نشانهایمان را. به درستی که اوست [خدا] شنوای بینا». در این آیه که ذکری از معراج و به آسمان رفتن پیامبر(ص) نشده بلکه میگوید، خدا در یک شبی، پیامبرش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر داد تا به او نشانههایی از خود در آن محل را که به گفتهی قرآن، محل مبارکی است نشان دهد. سخنی هم از به آسمان رفتن نگفته. البته یکی از احتمالات قوی که حتی برخی مفسرین هم بدان اشاره کردهاند اسم “مسجدالاقصی” است که ناآشنا بوده. زیرا “مسجدالاقصی” به معنای “مسجد دوردست” است که معلوم نیست منظور از “مسجد دور” کدام محل است به همین جهت برخی گفتهاند که “مسجدالاقصی” همان “بیتالمقدس” در شهر “اورشلیم” است چون از مسجدالحرام دور است. همچنین باید دانست که “بیتالمقدس” هیچگاه “مسجدالاقصی” نام نداشت و به “معبد سلیمان”؛ “هیکل سلیمان” و “بیتهمیقداش”(به زبان عبری) شناخته میشده است؛ بنابراین عدهای از مفسیرین بر این باورند که “مسجدالاقصی” محلی در آسمان است نه مکانی در زمین که همان “بیت المعمور” میباشد، به همین دلیل میبایست پیامبر اسلام(ص) به آسمان عروج کرده باشد تا “مسجدالاقصی” را زیارت کرده باشد[۱].
در شان نزول این آیه چنین میگویند که: پیامبر اسلام(ص) یک سال قبل از هجرت، بسیار غمگین و آزورده خاطر بود، زیرا برای همراه کردن مشرکین مکه هر چه بیشتر تلاش میکرد، کمتر به نتیجه میرسید. از طرفی آزار و اذیت مشرکین مکه نسبت به کسانی که به اسلام گرویده بودند زیادتر شده بود و خود پیامبر(ص) نیز چون از قبیلهی خویش طرد شد و با حق “جار” در مکه حضور داشت، امنیت جانی نداشت و ممکن بود هر آن او را به قتل برسانند. این مسایل فکر پیامبر(ص) را شدیدا به خود مشغول کرده بود و شاید در دل خود مایوس گردیده بود. از این رو خداوند پیامبر(ص) را در یک شبی به مسجدالاقصی برد تا نشانههایی را به او بنمایاند. در آیه مذکور مشخص نکرده که آن نشانههایی که به پیامبر (ص) نشان داده شده چه بوده است ولی با عنایت به دو کلمه آخر آیه که اشاره به شنوا و بینا بودن خداوند میکند به نظر میرسد که چیزهایی به پیامبر نشان داده شده که باعث اطمینان قلبی و آسودگی خیال او گردیده است؛ از این رو پیامبر(ص) را به آن مکان مقدس برد و آیهی مذکور مبین آن واقعه است. اکثر مسلمانان در مورد این سفر شبانه متفقالقولاند ولی در شکل انجام آن مختلف النظر. برخی معتقدند که آن سیر وسفر پیامبر(ص) روحانی بوده مانند خواب دیدن؛ و برخی که عموما شیعه هستند معتقدند که پیامبر با جسمش به آن سفر رفته است.
در هر صورت پیامبر اسلام(ص) چه با جسمش چه با روحش به آن سفر رفته باشد منظور نظر ما نیست، اما آنچه که مهم است این مطلب میباشد که در این آیه حرفی از به آسمان رفتن او نزده است و تنها گفته که پیامبر در یک شبی از مکه به مسجدالاقصی برده شده. اگر از آنجا به آسمان رفته بود جا داشت که خداوند بگوید. اما نگفته چون چنین اتفاقی نیفتاده بود. مگر آنکه آن تفسیرها را بپذیریم که مسجدالاقصی مکانی است در بهشت.
قائلین به معراج، میگویند که: بله در این آیه از عروج پیامبر(ص) سخنی به میان نیامده، ولی در آیهای دیگر به آن اشاره کرده است و آن آیات ۱ تا ۱۸ سوره نجم میباشد و در این آیات اذعان میکند که پیامبر(ص) عروج کرده و تا حدی بالا رفته که به اندازهی ۲ قوس کمان با محل استقرار خداوند فاصله داشته است[۲]!.
اگر به آن آیات مورد بحث توجه کنیم متوجه خواهیم شد که آیات مذکور هیچ ربطی به معراج ندارد.
آن آیات “نزول” ملک وحی بر پیامبر(ص) را ذکر میکند و بحث در “نزول” است نه “عروج”.
این آیات روی سخنش با منتقدین پیامبر(ص) است که او را متهم به جنون و سرهمبندی جملات میکردند. میفرماید که پیامبر(ص) از روی هوی و هوس سخن نمیگوید و آیاتی را که قرائت میکند وحی است که توسط ملکی به او آموخته میشود و پیامبر(ص) او را دیده، زمانی که در بالای افق ایستاده بود و سپس به پیامبر نزدیک شده به حدی که به فاصلهی ۲ قوس کمان با او فاصله داشته است و به پیامبر وحی کرده است. در این آیات آنگونه که بعضی سعی دارند با هزار و یک برهان خود ساخته به معراج نسبت دهند، هیچ ارتباطی به “عروج” ندارد بلکه خیلی واضح سخن از “فرود” و “نزول” میزند. ضمن اینکه از نظر قرآن خداوند محیط است و از رگ گردن نیز به انسان نزدیکتر میباشد. مگر خداوند از پیامبرش دور بوده تا فقط یک بار به او آن هم به فاصلهی ۲ قوس کمان نزدیک شود؟!!!.
معراج از نظر فرهنگ قرآن مردود است.
مسئلهی معراج پیامبر اسلام(ص) از نظر قرآن از ۲ جهت مردود است. اول آنکه معراج تنها برای حضرت عیسی(ص) اتفاق افتاده و این یک امتیاز خاصی است که قرآن تنها برای عیسی مسیح(ص) برشمرده است[النساء-۱۵۸]. چنانچه پیامبر اسلام(ص) نیز به معراج رفته باشد دیگر امتیازی نیست و اعتبار خاصی ندارد. از این رو است که میبینیم ابن عربی نیز که یکی از بنیانگزاران عرفان اسلامی است ادعای به معراج رفتن میکند، آنهم نه یک بار بلکه هفت بار!! زیرا با طرح معراج پیامبر اکرم(ص) خصوصیت آن از بین رفته است. دوم: کسی که عروج میکند دیگر قادر به بازگشت نیست تا بار دیگر بتواند در میان مردم بگردد و جسما در دید همگان ظاهر شود، چنانکه عیسی(ص) پس از عروج دیگر به گونهی گذشته که در میان مردم ظاهر میشد و همگان میتوانستند او را مشاهده کنند، باز نگشت. بنابراین اگر پیامبر اسلام(ص) به معراج میرفت ممکن نبود که بتواند باز گردد.
علم و منطق و عقل معراج را نمیپذیرد.
مسئلهی معراج یکی از مواردی است که عقل و علم آن را نمیپذیرد. در عصر حاضر که بشر به فضا دسترسی پیدا کرده و قادر به مشاهدهی فواصل طولانی در فضا میباشد، ادعای عروج، ادعایی غیر علمی است. در گذشته مردم فکر میکردند که آسمان مانند یک سقف است و خدا نیز بر بالای آن نشسته است. این تفکر که برگرفته از فلسفهی یونانی بوده در گذشته رواج بسیار داشته. چنانچه در برخی از آیات قرآن نیز چنین تفکراتی را مشاهده میکنیم، مانند آنکه زمین را مسطح، کوهها را میخهایی برای نگهداری زمین و آسمان را مانند طوماری معرفی میکند. این تعابیر برگرفته از فلسفهی یونانی است. اما اکنون بشر با استعانت از تجربههای علمی به نادرستی آن اندیشه پی برده است و توانسته به فضای لایتناهی چشم بدوزد. اگر پیامبر(ص) به آسمان رفته، این سوال پیش میآید که به کجا رفته است؟ برخی از علماء میگویند که این فضایی که بشر میبیند تنها آسمان اول است! بنابراین اگر پیامبر(ص) با سرعتی چند برابر سرعت نور نیز حرکت میکرد ممکن بود تازه از نیمی از کهکشان راهشیری عبور کرده باشد! چگونه ممکن است که چنین فاصلهای را تنها در چند ساعت سیر کرده باشد؟!. البته خداوند قادر است و چنانچه بخواهد میتواند چنین کاری را انجام دهد، اما اشکال اینجاست که این کار چه چیزی را اثبات میکند؟ و خاصیتش برای رسالت پیامبر(ص) چیست؟.
مسئله اصلی این است که پیامبر اسلام(ص) در آن سیری که در آن شب نموده به اطمینان و آرامش قلبی رسیده است و مهم این مسئله است که در ابتدای سوره اسراء بدان اشاره نموده است. نه آنکه این سیر را –چه جسمانی؛ چه روحانی- امتیازی خاص برای پیامبر اکرم(ص) تلقی کند. مابقی، داستانهایی است که عدهای از روی محبت زیاد و عدهای از روی بغض بی حد ساخته و پرداختهاند.
در هر صورت معراج پیامبر اسلام(ص) داستانی تخیلی است و قرآن نیز به آن اشارهای نکرده و غالب احادیثی که در این باب وارد شده ساختگی است و با فرهنگ قرآن در تضاد شدید میباشد. امیدوارم با دقت در معارف دینی از دامنزدن به خرافات و جعلیات پرهیز کنیم و معارف واقعی دین را پیروی کنیم.
۱- تفسیر معین – تفسیر بیان السعاده فی مقامات العباده – تفسیر جوامع الجامع – تفسیر الصافی – تفسیر الاصفی فی تفسیر القرآن – تفسیر کنزالدقائق و بحر الغرائب – تفسیر نورالثقلین و کتب تفسیری دیگری که نویسندگان آن بر این باور هستند که منظور از “مسجدالاقصی” در آیه مورد اشاره “بیتالمعمور” است.
2- وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى* مَا ضَلَّ صَاحِبُکمُْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ * ثمَُّ دَنَا فَتَدَلىَ * فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینِْ أَوْ أَدْنىَ * فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا یَرَى * وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَهً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَهِ المُْنتَهَى * عِندَهَا جَنَّهُ المَْأْوَى * إِذْ یَغْشىَ السِّدْرَهَ مَا یَغْشىَ * مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَایَاتِ رَبِّهِ الْکُبرَْى * أَ فَرَءَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَنَوهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرَى * أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنثىَ * تِلْکَ إِذًا قِسْمَهٌ ضِیزَى * إِنْ هِىَ إِلَّا أَسمَْاءٌ سمََّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُکمُ مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبهِِّمُ الهُْدَى * أَمْ لِلْانسَانِ مَا تَمَنىَ * فَللهَِِّ الاَْخِرَهُ وَ الْأُولىَ